\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\usepackage{xepersian}
\begin{document}
\large{
سلام علیکم و رحمة الله\\
أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم\\
أَلْحَمْدُ للّٰهِ ربِّ أَلْعالَمین وَ أَلْصَلاة وَ أَلْسَلام عَلَي اَلْنَيِّرِ اَلْأَعْظَم وَ نَتیجَة أَلْعالَم، هادي ألْسُبُل وَ مُنجي أَلبَشَر، سَیِّدَنا وَ مَولانا، حَبیبِ إِلهِ أَلْعالَمین، ابِاالقاسِم المُصطَفیٰ مُحَمَّد (ص) وَ عَلیٰ آلِهِ أَلطَّیِبینَ أَلطاهِرینَ أَلمَعصومینَ أَلمُکَرَّمین وَ لَعْنُ ألدائِم عَلیٰ أَعدائِهِم أَجمَعین مِنَ أَلان إِلیٰ قیامِ یَومِ أَلدّین.\\
قالَ الله تَبارَکَ وَ تَعالیٰ: « أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم، وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّه».\\}
\normalsize
شب بیستم ماه مبارک رمضان ان شاء الله نمره ما در پرونده ما، در زندگی ما، بیست بوده باشد به برکت صلوات بر محمد (صلی الله علیه و آله) و آل محمد (صلی الله علیه و آله).\\
\large{اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.}\\
\normalsize
یک فرقی بین ظهر ماه رمضان با شب ماه رمضان باید باشد. صلوات محمدی ختم کنید.\\
\large{اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.}\\
\normalsize
اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) فرمودند: «تا آن جا که صدای کسی که بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درود میفرستد، میرود، به همان مقدار شیطان از او دور میشود».
شیطان را بیشتر از خود دور کنید، باز هم با صلوات جلی بر محمد (صلی الله علیه و آله) و آل محمد (صلی الله علیه و آله).\\
\large{اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.}\\
\normalsize
یکی از مباحث مهم در مبحث تقوا این است که رتبه تقوا کجاست، تقوا کجا قرار گرفته (است)، روایتی از امام رضا (علیهالسلام) در کتاب معتبر کافی وارد شده (است). این روایت پاسخ این سوال است که رتبه و جایگاه تقوا کجاست؟\\
من روایت را از رو قرائت کنم، امام رضا (علیهالسلام) فرمود:
\large{«اَلْإِيمَانُ فَوْقَ اَلْإِسْلاَمِ بِدَرَجَةٍ وَ اَلتَّقْوَى فَوْقَ اَلْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ اَلْيَقِينُ فَوْقَ اَلتَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ یُقَسَّم بَیْنَ أَلعِبادِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ اَلْيَقِينِ».}\\
\normalsize
کافی جلد 3، صفحه 88، روایت هم از نظر سند، صحیحالسند و معتبر است. چهار مرتبه را امام رضا (علیهالسلام) برای ما مشخص میکند. میگوید تقوا جایگاهش این سومی است. اول اسلام است، تا کسی مسلمان نباشد، تقوا در مورد او معنا ندارد. ما یهودی باتقوا نداریم، مسیحی باتقوا هم نداریم، او باید انسان مسلمان بشود. یک چیزی که در فضای مجازی خیلی، خیلی، خیلی زیاد شده (است)، یک جمعی از جوانان، نوجوانان، زنها، مردها بدون هیچ اعتقادی به دین میخواهند بگویند ما خدا را قبول داریم، این بیمعنا است. اگر انسان، مسلمان نباشد، اصلاً از رتبه تقسیمات دینی بیرون است. شرط اول اسلام است، هر کس هم پیش پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میآمد، از هر تیره و تبار، اول باید دو جمله را میگفت و آن دو جمله شهادتین بود. شهادت به الوهیت پروردگار و به رسالت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، این اسلام میشود. بعد امام رضا (علیهالسلام) فرمود، بعد از اسلام، ایمان است. فرق ایمان و اسلام چیست؟\\
اسلام، شهادت لسانی است اما ایمان، اعتقاد قلبی است، یعنی باور دل. اگر باور دل نباشد، ایمان نیست و لذا مسلمان میتواندمنافق باشد ولی مومن نمیتواند منافق باشد. مسلمان کسی است که شهادتین را گفته (است)، حالا ابوسفیان (است)، اُبی ابن کعب است. خیلیها بودند که اینها، عبدالله ابن اُبی است، رئیسالمنافقین زمان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، اسلام آورده (است)، کشته نشود. اسلام آورده (است)، سر سفره مسلمانان بنشیند. اسلام آورده (است)، به او دختر بدهند، بتواند دختر بگیرد اما مومن نیست، اعتقاد قلبی ندارد. اگر اسلام به اعتقاد قلبی کشید، ایمان میشود ولی این درجه دوم است. درجه سوم، تقوا است. حالا، یک انسان مومن، یک انسانی که مسلمان بوده (است)، ایمان هم آورده (است)، اگر حواسش جمع باشد، دیشب عرض کردم. اهل پرهیز باشد، آن هم پرهیز در حرکت، نه پرهیز در سکون. اهل این که واجب خدا برایش مهم باشد، حرام خدا مهم باشد، به این تقوا میگوییم.\\
پس این فانتزیبازیها را نپذیرید که طرف هیچ اهل تقوا نیست و میخواهد ادعا کند که من دیندارم. نه، دین با التزام عملی گره خورده (است) و لذا است که در قانون هم آمده (است)، اگر کسی بخواهد در جمهوری اسلامی مسئولیت بگیرد باید التزام عملی داشته باشد. صرف این که بگوید من مسلمانم، مومنم، کافی نیست، باید در رفتار، اهل تقوا باشد.\\
خب، حالا من مسلمان بودم، مومن بودم، اهل تقوا هم بودم، اگر خدا دستم را بگیرد، این تقوا یکی از ثمراتش باید یقین باشد، یقین چیست؟\\
یقین آن باور قلبی است که تخلفبردار نیست، باور غیرقابلبازگشت (است).\\
ببینید، یک موقع شما در یک مسیری دارید میروید، دوطرفه (است)، هر جا دلت بخواهد دور میزنی، برمیگردی.\\
یک موقع یک مسیری باید بروی یکطرفه، بزرگراه، وسطش هم بلوک گذاشتند، تصور نمیکنی دور بزنی، به این صراط مستقیم میگوییم.\\
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان اثبات میکند صراط مستقیم دوربرگردان ندارد. یا کسی در صراط مستقیم نمیافتد یا اگر افتاد تا وسط بهشت میرود. لذا ما در شبانهروز اقلاً ده بار چه میگوییم،
\large{اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.}\\
\normalsize
خدایا من در آن بزرگراه بیفتم که دوربرگردان ندارد، باید دنده پنج تا بهشت بتازم، تا لقاء تو (بتازم). یقین یعنی آن ایمان مولد عملی که این ایمان هیچگونه تزلزل هم در او پیدا نمیشود. پای باورش میایستد، پای ایمانش میایستد و به تعبیر ما عاقبتبخیر میشود.\\
حالا، یقین هم سه درجه دارد:
\begin{enumerate}
\item
علمالیقین
\item
عینالیقین
\item
حقالیقین
\end{enumerate}
\\
که بحث خاص خودش را دارد، بعداً باید به آن برسیم. این بخش بحث را تمام کنم. اگر از ما پرسیدند به عنوان یک بچهمسلمان جایگاه تقوا کجاست؟\\
میگوییم بین ایمان و یقین. اسلام اول، دوم تقوا، سوم، حالا نوبت یقین میرسد. خوشا بحال کسانی که تقوای آنها به مقداری شدید بوده (است) که آنها را به این بزرگراه یقین رسانده (است).\\
اگر کسی با تقوا به بزرگراه یقین رسید، قرآن میگوید این کسی (است) که به فلاح رسیده (است)، به رستگاری رسیده (است)، به فوز رسیده (است). پارسال گفتم، شمشیر که روی فرق امیرالمومنین (علیهالسلام) آمد و این بار دوم بود. یک بار عمرو ابن عبدود زده بود، این بار دوم همانجا خورد و لذا اثرش هم بیشتر بود چون حضرت در سرشان بر اثر شمشیر عمرو ابن عبدود جایی داشتند، فرورفتگی بود.\\
شمشیر که آمد، حالا عبارت این است،
\large{فُزْتُ وَ رَبِّ أَلْکَعبة،}
\normalsize
عاقبت بخیر شدم، عاقبتم ختم به خیر شد، به فوز رسیدم و به فلاح رسیدم.\\
این جایگاه تقوا است، به بحث مراتب تقوا برسیم. برای تقوا ما چهار مرتبه در نظر میگیریم، مرتبه اول که دیگر کف کفش است، اتفاقاً مشکل هم هست مگر این که انسان بداند چه جور باید این مرحله را طی کند. این است که من بعد از این که فهمیدم بنده هستم، خدایی دارم، ربی دارم، پروردگاری دارم، تلاش کنم آن جاهایی که خدا واجب کرده (است) باشم، آن جایی که خدا حرام کرده (است)، نباشم، واجب و حرام. کار مشکلی هم هست. من نسبت به محرمات آلرژی داشته باشم که انجام نشود حتماً. آلرژی داشته باشم نسبت به واجبات که انجام بشود باز هم حتماً.\\
این دیگر کفِ کفِ تقوا است. یک مرتبه از این بالاتر این است که من نسبت به شبهات هم حساس باشم. حالا این اسمش را گذاشتند آهنگ اصیل ایرانی، بینی و بین الله، راست حسینی بگویم، نمیدانم این حکم فقهیاش چه است، حرام هست یا نه، این را هم گوش نکنم.\\
حالا رفتم یک جا وام بگیرم، میبینم با یک حیله شرعی میخواهد درستش کند، آن جا هم کنار بکشم، وام نگیرم. حالا دارم با یک نامحرمی به اسم این که بعداً میخواهیم ازدواج کنیم، چت میکنم، میگوییم هم از محدوده شرع خارج نمیشویم. استاد ما میگفت ارواح عمهات!\\
حالا، آن جایی هم که بحث شبهه است، من شبهه را هم نسبت به آن آلرژی داشتهباشم.\\
اهلبیت (علیهمالسلام) فرمودند: «اگر میخواهید در بحث حرام و واجب موفق باشید، در بحث شبهات باید حساس باشید».\\
من مثال برایتان عرض کنم، شما هدفگذاری میکنی، در این رشته من امسال در کنکور شرکت میکنم و میخواهم یک، یعنی نه زیر 10، اول رتبه کنکوری باشم. اگر هدفگذاریات این بود، حالا ممکن است اول نشوی، پنجم بشوی. اگر گفتی میخواهم زیر 10 باشم، زیر صد میشوی، اگر گفتی میخواهم زیر صد باشم، زیر هزار میشوی.\\
اهلبیت (علیهم السلام) فرمودند: «میخواهی واجب و حرامت رعایت شود، این جوری سبک زندگیات را ببند که با شبهه مثل حرام برخورد کنی. بعضی از مستحبات را با آن مثل واجب برخورد کنی». نماز شب را برای خودت واجب ببینی، درست.\\
خدا رحمت کند، در خدمت عارف کامل مرحوم آیت الله انصاری همدانی، یک کسی آمد از یک کسی حرف بزند، آقا فرموده بودند که غیبت نکنید. گفته بود آقا فاسق است، آقا فرمودند که فاسق جائزالغیبت است، واجبالغیبت که نیست، قاطی نشود. این جور نیست که یکی از واجبات این بشود که بنشینی پشت سر فساق غیبت کنی، حداکثر به تو اجازه دادند.\\
من اگر با شبهات مثل حرام تعامل کردم، با برخی از مستحبات مثل واجب تعامل کردم، من میشوم کسی که واجباتم مرتب است، محرماتم هم مرتب است، چرا؟\\
اهلبیت (علیهمالسلام) به ما یاد دادند، فرمودند:
\large{«وَ مَنْ رَتَع حَوْلَ اَلحمی یوشَکَ أَن یَقع فیه».}\\
\normalsize
قرقگاه محرمات و واجبات، شبهات است. اگر دور شبهه گشتی، یواشیواش به حرام میلغزی. این آهنگ راگوش کردی که این آهنگ اصیل ایرانی است، دو روز دیگر رپ گوش میدهی، دو روز دیگر.\\
اگر این مجلس را شرکت کردی با توجیهی، آن وام را گرفتی با توجیهی، آن جا رفتی با توجیهی، میلغزی. فرمود، ائمه (علیهمالسلام) به ما یاد دادند، فرمودند میخواهی واجبات و محرماتت سالم بماند، نسبت به شبهه و نسبت به مستحبات آلرژی داشتهباش. این گونه باشد که روی برخی از مستحبات مثل واجب با آن تعامل کنی، روی برخی از مکروهات مثل حرام با آن تعامل کنی. خب، قدم اول شد ترک حرام، انجام واجب.\\
قدم دوم، ترک مشتبه علاوه بر ترک حرام. قدم سوم که ان شاء الله خدا توفیق بدهد، ما اگر به او برسیم، انسان یک أَسْتَغْفِرُ الله بگوید از غیر حضرت محبوب.
یک شعری دارد مرحوم فیض کاشانی در اینترنت بزنید، پیدا کنید، هفتهای دو بار این شعر را بخوانید. خیلی شعر قشنگ است.
عنوان شعر این است:
\begin{center}
ز هرچه آن غیر یار استغفر الله
\hspace*{0.7cm}
ز بود مستعار استغفر الله
\end{center}
انسان بجایی برسد، تلاشش این باشد در این خاطر، جز خدا ننشیند، در این فرودگاه ذهن جز حق و پروردگار فرود نیاید، زهر چه غیر یار استغفر الله.\\
مرحوم آقای سید احمد کربلایی، آن عارف بزرگ نجف، نامهای نوشته (است)، بالای نامه نوشته (است)، عنوانش این است، سلام بر حضرت دوست و مرده باد هر چه غیر اوست.\\
ببینید، امیرالمومنین (علیهالسلام) این جوری زندگی کرده است، این جوری زندگی کرد.
فرمود سه نوع عبادت داریم، عدهای برای بهشت عبادت میکنند، عدهای از ترس جهنم عبادت میکنند. مشکلی ندارد، آن اولیها تاجر هستند، این دومیها برده (هستند). اولی عبادت میکند، دارد تجارت میکند، حور میخواهد، قصور میخواهد، به خدا کاری ندارد. اگر خدا بهشت و حور و قصور نداشت دو رکعت نماز به کمرش نمیزد. دومی عبادت میکند چون از جهنم میترسد. اگر خدا جهنم و قیر و مار و عقرب نداشت، دو رکعت نماز نمیخواند. فرمود منِ علی (علیهالسلام) دو رکعت نمازم این طور نبوده است. من نماز میخوانم، روزه میگیرم، عبادت میکنم، چرا؟\\
چون خدا ارزشش را دارد. به این عبادت احرار میگوییم، این یک (مورد که بیان شد)، یاد بگیرید. اسمش چه شد آقا؟\\
عبادت احرار.\\
احرار یعنی چه؟\\
آزادگان و بعد عبادت شاکرین (است). دو تا اسم دارد، عبادت احرار، عبادت شاکرین، اینها هستند که از عبادت لذت میبرند. این است که روزه میگیرد، کیف میکند، نماز میخواند، لذت میبرد. حج میرود، لذت میبرد، درست حج میرود. من روحانی حج عمره هستم، نشستهبودم در اتاق، مدینه، روز آخری که میخواستیم مسجد شجره برویم.
\large{ لَبَّیْک اَللَّهُمَّ لَبَّیْک، لَبَّیْک لا شریکَ لَکَ لَبَّیْک.}
\normalsize
روز آخر معمولاً ما روحانیها استراحت نداریم، مرتب یا زنگ میزنند یا در میزنند. آقا این غسلی که گفتی چه بود، آقا احراممان چه جور است، حولهمان چه جور (است). ما هم میدانستیم، استراحتی کردهبودم، قبلازظهر بود که بعدازظهر به سمت مسجد شجره برویم. دیدم در را شدید میکوبند، یا ابوالفضل، زلزله آمده (است)، چه شده (است).\\
بلند شدم، لباسم را یک مقداری مناسب کردم چون استراحت کرده بودم. در را باز کردم، دیدم یک آقا و خانمی داخل آمدند، نشستند، این خانم شروع کرد زارزار گریه کرد. یک مدت گذشت، دیدم این گریهاش بند نمیآید. گفتم آقا، ما کار داریم، مردم با ما کار دارند، میبینی که مرتب دارد تلفن زنگ میزند چون شما هستید من جواب نمیدهم، خب بگویید چه شده است. آقا، این شروع کرد حرف زدن، گفت: «آقا ما سه تا فیش عمره داشتیم، سه تا، سه تا فیش عمره داشتیم. من بودم، خانم بوده (است)، مادر من بوده (است)، مادر من، منِ شوهر. زن ما پایش را در یک کفش کرد، گفت اگر مادرت بیاید، من نمیآیم. هر چه گفتم این پیرزن به تو چه کار دارد، با زنهای دیگر در اتاق میرود، من و تو هم یک اتاق دونفره داریم، کاری به هم نداریم».\\
(خانم) گفت: «نه، با مادرت برو. من یک موقع دیگر با تو میآیم».
ایشان میگفت، میگفت که تهدید کردم، فایده نکرد. تشویق کردم، آن موقع یک میلیون تومان خیلی پول بود، یک میلیون پول به او دادم، فایده نکرد. پایش را در یک کفش کرد که یا مادرت یا من.
گفت: «مادرم فهمید، من را خواست، گفت پسرم، من هیچ اصراری ندارم با شما بیایم، حالا بعداً میآیم، شما زن و شوهر بروید، خوش باشید».\\
گفت: «ما آمدیم».\\ گفتم، خب.\\
گفت: «حاجآقا همین الان که ما محکم در اتاق شما را زدیم، مال این بود که نیم ساعت قبلش من دیدم خانمم دارد در خواب داد میزند. یک لحظه نگاه کردم، دیدم نصف صورتش هم سرخ است. بیدارش کردم، گفتم چه شده است؟».\\
گفت:«حاجآقا این جایش را دیگر خودش باید نقل بکند».\\
ببینید، تقوا یعنی چه، ایمان یعنی چه. خانم شروع کرد حرف زدن، گریه میکرد و حرف میزد. گفت: «حاجآقا ما امروز صبح از حرم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آمدیم، آخرین زیارتمان را کردیم. گرفتیم استراحت کردیم، بعدازظهر میخواهیم مسجد شجره برویم، استراحتی کردهباشیم. من در خواب دیدم شما که روحانی هستید، لباس احرام پوشیدید، همه اهل کاروان لباس احرام پوشیدند، همه خانمها چادرسفیدهایشان را پوشیدند، ساکهای کوچک به دست، داریم به مسجد شجره میرویم، من چادر احرامیام نیست. در اتاق را گشتم، نبود، هتل را گشتم، نبود. تمام مراکز خرید مدینه را که رفتهبودم خرید کردهبودم در مدینه را گشتم، نبود. در خواب، ایران برگشتم. همه خانهام را گشتم، نبود. ناامید مدینه برگشتم، در هتل آمدم، در اتاق خودم رفتم، دیدم یک خانم بلندبالایی گوشه اتاق ایستادهاست، این چادر من هم دستش گرفتهاست. گفتم خانم، تو خجالت نمیکشی، این قدر من دنبال چادر احرامیام گشتم. فرمودند، تو خجالت نمیکشی. گفتم چرا باید خجالت بکشم؟\\
گفت، مادرشوهر تو چه کاری به تو داشت؟\\
چرا نگذاشتی عمره بیاید؟\\
گفتم، به شما چه مربوط است؟\\
گفت به من خیلی مربوط است. گفتم، شما که هستی؟\\
گفت من فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستم».\\
که من پرسیدم، این پیرزن سیده هم بود.\\
میگفت که جرئت کردم، جلو آمدم چادر را از دست بیبی بگیرم، محکم در گوشم زد که شوهرش میگفت، بلند شد، نیمی از صورتش سرخ بود.\\
(حضرت زهرا) گفت: «این پیرزن به تو چه کار داشت. این چادر ولی عمره تو قبول نیست».\\
شوهر میگفت از داد و گریه و ضجه این زن من از خواب پریدم و بیدارش کردم. صحبتهایشان تمام شد، گفتم حالا چه، حالا پیش روحانی آمدید، کجا دستی از پا بگیرید.\\
ما، یکیدوتا بدبختی که نداریم، استخاره باید بگیریم، عقد باید بخوانیم، حالا این بدبختیهای مردم را هم باید جمع کنیم، چه کارش کنیم دیگر.\\
گفتم راه اتصال به مادربزرگ، به مادر دارید؟\\
گفتند: «بله، تلفن هست».\\
گفتم، بروید زنگ بزنید، اگر میتوانید از دلش درآورید، راه این است، هیچ راه دیگری هم ندارد.\\
میگوید: «حاجآقا هر چه بِکَ یا الله میگویم، بالا نمیرود». میگویم مادرت از تو راضی است؟، پدرت از تو راضی است؟\\
میگوید: «نه». چیزی ته قضیه نمیماند. خب، من داستان را تمام کنم، مستند است دیگر، بیواسطه دارم نقل میکنم. مسجد شجره دیدمشان، آقا محرم شدهبود، خانم هم لباس احرامی پوشیدهبود، گفتم چه کردید؟\\
گفتند: «حاجآقا زنگ زدیم، نیم ساعت گریه کردیم، مادر هم ما را بخشید».\\
گفتم ان شاء الله، به آنها که نگفتم ولی در شجره رصد کردم، در طواف رصد کردم، در سعی صفا و مروه رصد کردم، در طواف نساء رصد کردم. اصلاً حال، حال یک انسان محرم آن هم حاجی، آن هم برای اولین بار مکه آمده (است)، اصلاً این حال نبود. یک قطره اشک در این زن و شوهر نبود، اصلاً حال روحی خوش نبود. خب، این عمره به کمر انسان میخورد. بگذرم، مرتبه سوم تقوا این است من بتوانم جز الله به چیزی نیندیشم. اخیراً دیدم، مرحوم شهید قاسم سلیمانی، اصلاً امضایش این روایت بوده (است)، امضایش، یعنی میخواسته امضا کند این جمله را مینوشتهاست. جمله از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) است:\\
\large{مَنْ کانَ للّٰه، کانَ اللهُ لَه.}\\
\normalsize
هر کس خود را ویژه خدا بسازد، مخصوص خدا بسازد، خدامحور باشد، کَانَّ خدا هم خودش را ویژه او میسازد، مخصوص او میسازد.\\
خب، سراغ مرتبه آخر، مرتبه چهارم برویم که این بالاترین مرتبه است، مخصوص انبیاء و اوصیاء و اولیاء است، هیچکس دیگر هم با اینها شریک نیست، هیچکس. از او به تقوای باللّٰه تعبیر میکنیم، یعنی چه؟\\
یعنی انسان به مقامی رسیده (است)، دستش، دست خدا است، گوشش، گوش خدا است، چشمش، چشم خدا است، روایت ما میگوید:
\large{«لاَ يَزَالُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدِي أَلمؤمن بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ».}\\
\normalsize
بنده مومن با مستحبات بالا میآید، با مسنونات بالا میآید، تا معشوق من خدا میشود. معشوق من شد، من در وجودش حاکم میشوم. چشم، الهی میشود، گوش، الهی میشود، دست، الهی میشود، پا، الهی میشود. به این روایت قرب نوافل میگوییم. الان شما راجع به سیدالشهدا (علیهالسلام) چه میگویید؟\\
\large{یا ثارَ اللهِ و ابنَ ثارِه،}
\normalsize
خون خدا (میگویند).\\
در مورد امیرالمومنین (علیهالسلام) چه میگویید؟\\
یدالله، جنب الله (میگوییم). ما درس حاجآقای بهجت میرفتیم. گاهی ایشان قبل از درس، گاهی ایشان بعد از درس نکاتی میفرمودند. دلشان گاهی برای امام زمان (علیهالسلام) تنگ میشد، تعبیری که از امام زمان (علیهالسلام) داشتند این دو جمله بود. قبل از شروع درس مینشستند، حالا با همان لهجه فومنی خودشان،
\large{السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ و یا أُذُنَ الله أَلواعیة،}
\normalsize
خطاب به امام زمان (علیهالسلام) میکردند، ای چشم بینای خدا و ای گوش شنوای خدا.\\
اگر انسان به این مقام رسید، دیگر تقوا از او میجوشد. یعنی تقوا چیزی نیست که این عملش را باید با آن تنظیم کند. نه، هر چه آن خسرو کند، شیرین کند. این به جایی رسیده (است) که عملکرد او درس میشود، عملکرد او حق میشود. جمله مشهور پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که همه بلدید چه بود؟\\
\large{عَليٌ مًعَ أَلْحَق، بعد، وَ أَلْحَقُّ مَعَ عَلي.}
\normalsize
علی (علیهالسلام) با حق است، حق هم با علی (علیهالسلام) است. تا این جا مشخص (است). استاد ما فرمودند که در این دو جمله اشتباه نشود، اشتباه نشود، یاد بگیرید. در این دو جمله، در هر دو جمله امام علی (علیهالسلام) است، مأموم حق است. این جوری نیست، ما یک حق خارجی داشته باشیم، بگوییم علی ابن ابیطالب (علیهالسلام) کارش را با این تطبیق کرد، حق است. با این تطبیق نکرد، باطل است. اگر امیرالمومنین (علیهالسلام) به آن آقا که ذهنش شبهه داشت، فرمود:
\large{«اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ».}\\
\normalsize
این را به میثم نمیگوید، این را به سلمان نمیگوید، این را به ابوذر نمیگوید، این درس، درس مقداد نیست. این کلاس، کلاس اول است، کسی که فوقدکتری است، او میفهمد
\large{عَليٌ مًعَ أَلْحَق،}
\normalsize
بعد،
\large{وَ أَلْحَقُّ مَعَ عَلي}
\normalsize
و در این
\large{عَليٌ مًعَ أَلْحَق،}
\normalsize
بعد،
\large{وَ أَلْحَقُّ مَعَ عَلي،}
\normalsize
علی (علیهالسلام) امام است، حق دنبال علی ابن ابیطالب (علیهالسلام) میدود. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شروع کرد بیتالمال را تقسیم کردن، سخن من تمام، یک عرب کجسلیقهی نفهمِ بیشعورِ شش تای دیگر هم شما رویش بگذارید، به پیغمبر گفت که یا مُحَمَّد، خب خود این یک بیادبی است دیگر، خدا دستور داده (است) پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را به اسم صدا نکنید، پسرخالهتان که نیست، با کنیه صدا کن، با لقب صدا کن، یا رسول الله، یا اباالقاسم (صدا بزن). عرب با اسم صدا کردن را توهین میدانست، حالا بیادب بود، اسم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را برد، بعد یک جمله گفت،
\large{إِعْدِل،}
\normalsize
عادل باش، عدالت به خرج بده. تعبیر تاریخ این است، صورت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سرخ شد از خشم، از جهل، از نفهمی، از بیشعوری.\\
(پیغمبر) فرمود:
\large{«وَ مَنْ یعْدِل إِنْ لَم أَنا أَعْدِل».}
\normalsize
آخه من چه بگویم، مردک، به تعبیر من، منِ رسول خدایِ سرسلسله انبیاء، منی که تاج لولاک به سر دارم،
\large{لولاک لَما خَلَقْتُ أَلأَفلاک.}
\normalsize
منی که بهشت منم، علم منم،
\large{أَنا مَدینَةُ أَلْعِلم.}\\
\normalsize
(پیغمبر) فرمود:
\large{«أَنا مَدینةُ أَلْحِکمَة وَ هي أَلجَنّة»،}
\normalsize
من شهر حکمتم و بهشت حکمت است
\large{ وَ عليٌ بابُها.}
\normalsize
منی که بهشت زیر پای من است، من اگر عدالت به خرج ندهم، که میخواهد عدالت به خرج دهد.\\
این بدبخت فکر کرده (است)، عدالت یک چیزی است، علی ابن ابیطالب (علیهالسلام) رعایت میکند. حق یک چیزی است پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باید رعایت کند. ما از عملکرد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین (علیهالسلام) حق و عدالت را میفهمیم. این در مورد خدا هم هست، خدا لطف کرده و فرموده (است)،
\large{أَلْحَقُّ مِنْ رَبِّک،}
\normalsize
دقیق هم فرموده (است)، نه
\large{أَلْحَقُّ مَعَ رَبِّک،}
\normalsize
حق با خدا است، حق از خدا است. خدا کاری کرده (است)، از آن کار حق میجوشد، نه حق یک چیز باشد خدا بخواهد کارش را با آن تنظیم کند، از نظر فلسفی مُحال است. اگر تقوا به این جا رسید، علی ابن ابیطالب (علیهالسلام) شد، روحی له الفداء. شد امام مجتبیٰ (علیهالسلام)، قرار شده (است)، از امام مجتبیٰ (علیهالسلام) بخوانیم، مظلوم عالم.\\
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
\large{«الحَسَنُ و الحُسَينُ إمامانِ قاما أو قَعَدا».}
\normalsize
قیام کنند یا قعود کنند، پیشوا هستند.
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
\large{«أَلْحَسَنُ سِبطُ مِنَ أَلْأَسْباط».}
\normalsize
(امام حسن) بزرگ نوادگان انبیاء است. آن وقت آمد جلوی امام حسن (علیهالسلام) ایستاد، انسان باید بسوزد، شیعه باید آتش بگیرد، دوست است و دشمن نیست، بگوید
\large{أَلْسَلامُ عَلَیْکَ یا مُذِلَّ أَلْمؤمنین.}\\
\normalsize
تو مومنین را ذلیل کردی. فرمود من مومنین را ذلیل کردم؟\\
فرمود شما در صفین جنگیدید، دینتان را حفظ کردید، الان پشت سر من راه افتادید، دنبال دنیا هستید. مرد جنگ باشد، من مرد جنگم، نیستید. سجاده از زیر پایش کشیدند. آنقدر تنها شد که مجروح شد، ران مبارکش را با خنجر زدند. تاریخ نوشته (است) هفت بار مسمومش کردند، هفت بار مسموم شد. هر بار مسموم میشد، کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میآمد دعا میکرد، شفا میگرفت. این بار آخر به گونهای زهر بود که وقتی خواهرش دید، نتوانست طاقت بیاورد.\\
\large{یا اَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبیٰ یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ، یا سَیِدَنا وَ مَولانا، اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَ الله.}\\
\normalsize
تذکره مدینهات را بگیر، یک بار دیگر (بخوان).\\
من آرامآرام میخوانم، تو هم ببار.\\
\begin{center}
ای تشت یاریام بده دیگر بریدهام
\hspace*{0.5cm}
این زهر را به قصد شفایم چشیدهام
\end{center}
\begin{center}
کمسنوسال بودم و پیری به من رسید
\hspace*{0.5cm}
مانند شمع، قطره به قطره چکیدهام
\end{center}
\\
یا امام مجتبیٰ (علیهالسلام)
\begin{center}
راضی به مردنم که نبینم مغیره را
\hspace*{0.5cm}
من ناز مرگ را به دل و جان خریدهام
\end{center}
\\
آقای من
\begin{center}
عمری ز کوچه رد شدم و سوخت صورتم
\hspace*{1.7cm}
کوچه نرفتهای که بدانی چه دیدهام
\end{center}
\begin{center}
نامحرمی به مادر من حرف تند زد
\hspace*{0.5cm}
جایی نگفتهام که چه حرفی شنیدهام
\end{center}
\begin{center}
سنگین شده است گوش حسن مثل مادرم
\hspace*{0.5cm}
آزرده از صدای بلند کشیدهام
\end{center}
\\
یا امیرالمومنین (علیهالسلام)
\begin{center}
ناموس مرتضی به کمک احتیاج داشت
\hspace*{0.5cm}
فریاد زد، حسن کمکم کن، خمیدهام
\end{center}
\begin{center}
این تنگی نفس اثر زهر کینه نیست
\hspace*{0.5cm}
از کوچه تا به خانه فراوان دویدهام
\end{center}
\\
بگوییم، آقا شما از کوچه تا به خانه فراوان دویدید اما خواهرتان بین خیمه و گودال (دویده است).\\
حسینجان، حسینجان...\\
\end{document}