\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\begin{center}
{\large «أعوذُ باللّٰهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم\\
\vspace*{5mm}
بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم.»}
\end{center}
\begin{center}
{\large «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَالصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَمَوْلَانَا حَبِيبِ إِلهِ الْعَالَمِينَ أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ الْمُكَرَّمِينَ وَاللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ مِنَ الان إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ؛»}
\end{center}
{\large{\textbf{معرفی حلقه فلسفه دفتر تبلیغات اسلامی شعبه خراسان}}}\\
\\
گروه فلسفه این افتخار را دارد که الحمدلله و لهالشکر با مشورتهایی که انجام میدهد از عزیزانی در ساحتهای مختلف استفاده میکند که الحمدلله چشموچراغ گروه خواهند بود. قبلاً همین حلقه در خدمت جناب آقای عیسی نژاد بودند. آقای عیسی نژاد الان معاونت فرهنگی تبلیغی دفتر تبلیغات را دارند و قریب شاید 40 نیرو زیر دست ایشان دارند کار میکنند و این باعث افتخار حلقه حکمت و گروه فلسفه است که حالا دبیری انتخاب میکند که از حیث مدیریتی در حدّ یک معاونت تعریف میشود و بهعنوان یک معاون انتخاب میشود. جناب آقای جبّاری رفیق شفیق قدیمی ما در حقیقت که شاید از دوران طفولیت ایشان بنده با ایشان آشنا بودم. بعد از انتخاب الحمدلله بار همه را برداشتند. انصافاً تنظیم کردند بسیاری از امور را، ترتیب دادند حالا به تعبیر خودش خوندلهایی هم خوردند و بهخصوص چون طبع لطیفی دارند گاه خیلی هم اذیّت شدند؛ ولی باز خوشحالیم که از طرف معاونت محترم آموزش بهعنوان کارشناس گروه آموزشی ادب و هنر نامزد شدند گرچه برای ما هم سخت بود نبودنِ ایشان در رأس حلقه حکمت و لااقل مدّت شش ماه را کم میدانستیم. باز آقای عیسی نژاد بیشتر طول کشید ریاستشان بر این مجموعه اما مقاومت نکردیم. احساس کردیم که شاید در آنجا مفیدتر باشند. طبیعی بود که بهترین گزینهای که ما برای کار داشتیم و از قبل هم اگر این گزینه را رو نکرده بودیم بهخاطر این بود که احساس میکردیم اشتغالات مدیریتی ایشان در گروه در حدّی است که همان اشتغالات برای کار کافی است، برادر صدیق شفیق و فاضل ما جناب آقای روزبهمن بودند. ایشان هم فرمودند عمدتاً بار سه حلقه گروه را پشتصحنه آقای روزبهمن برمیداشتند و آچارفرانسه کارگروه بودند و ما هم احساس میکردیم همان مقدار وقتی که ایشان میگذارند برای اجرای کار، مدیریت کار زیاد هم هست و از ایشان وقت میگیرد. اما دیدیم میل معاونت در این است که دبیران از کارشناسان باشند. ما هم ازخداخواسته تلقّی به قبول کردیم گرچه با سختی میدانستیم روبهرو هستیم؛ چون فشار کاری آقای روزبهمن بیشتر خواهد شد. ایشان هم بزرگواری کردند و پذیرفتند کار را. شاید یک، دو هفتهای یا سه هفتهای هم اگر حلقه به تأخیر افتاد برای این بود که جناب آقای جبّاری مسافرت بودند، دوست داشتیم ایشان در جلسه تودیع و معارفه حضور داشته باشند.\\
\\
{\large{\textbf{تقدیر و تشکر از مسئولین پیشین و کنونی}}}\\
\\
من به نوبه خودم تشکّر میکنم از جناب آقای جبّاری که در این 6 ماه دل سوزاندند و بههرحال پیگیری کردند و بهنوعی نظم بخشیدند به بعضی از کارهای حلقه که الان فایلهای ایجاد شده و زحماتی که کشیده شده جلوی چشم من در گروه هر روز مشهود و مُشاهَد است و تشکّر داریم از جناب آقای روزبهمن که لطف کردند پذیرفتند مسئولیت دبیری حلقه حکمت را و مستحضرید انسانها در نوع مدیریت مختلفاند، من از الان خدمت عزیزان عرض بکنم که دوستان با آقای روزبهمن قبلاً هم کار کردند در گروه، بههرحال شیوة مدیریتی ایشان شیوة خاصّی است. انشاءالله که کسی نمیرنجد؛ ولی بههرحال آقای روزبهمن آقای جبّاری نیستند. به نظرم میرسد که گاهی هم گوش میپیچانند و گاهی هم تشر میزنند این را باید بدانیم که باید منظّم باشند و دیگر آن خوندلهایی که حالا آقای جبّاری عنایت کردند، خوردند، دیگر انشاءالله خورده نشود و دوستان زادوولد کنند، افرادی را به حلقه معرفی کنند. حلقه را گرم داشته باشند. ما هم انشاءالله در خدمت دوستان هستیم و چون داریم بعضی از دوستانی که آرامآرام دارند به ترم 3 میرسند اضافه و تزریق بشوند به حلقه و حلقه از تعداد فرهیختگان بیشتری \{بهرهمند بشود\}.\\
انشاءالله در حالا همین جلسه یا جلسه آینده جناب آقای روزبهمن یک گزارشی از گذشته خواهند داشت و برنامة خودشان را برای ادارة حلقه در آینده خدمت عزیزان خواهند گفت. من صحبت کردم، میدانم برنامههایی دارند و دارند حلقه را به یک معنا در بعضی از ساحتها و ابعاد بازسازی میکنند.\\
امیدواریم انشاءالله حلقه حکمت که به یک معنا اولین خروجی کتابش را هم تجربه کرد گرچه حالا نمیدانم بلوی انگیز شد این کتاب و یک مقدار سروصدا ایجاد کرد؛ ولی بههرحال محصول همین حلقه و چالشهای همین حلقه و زحمات آقای حکیمی و زحمات آقای وکیلی، زحمات سایر دوستان، دیگر بههرحال حضور پیدا کردند و حالا یک بحث اعتقادی را چکش زدند، بحث کردند. من نگاه میکردم کتاب را قبل از چاپ میدیدم بعضی از مسائلش در متن و برخی از مسائلش در حاشیه دقیقاً سؤالات و اشکالات و پاسخهای همین حلقه است که حالا در سطحی است که بهعنوان یک کتاب منتشر بشود و جهت اطّلاع تقریباً اکثر اعاظم حوزه این کتاب را بادقت خواندهاند که حالا من بعضیشان را تلفنی خودشان به من گفتند که ما همه این کتاب را با حواشیاش یعنی در حقیقت مطالبی که در حلقه حکمت گفته شده مدرّس درس خارج این شهر بادقت باید مطالعه کند و مطالعه میکند و نظر میدهد، نقد میکند و مستحضرید من دیشب یعنی امروز که پی گرفتم دیشب گفتند چاپخانه بوده جستار شماره مخصوص حلقه حکمت تحت چاپ است با مقالات شما و امروز آقای مصباح پیش من بودند، خیلی خوشحال شدند که متوجّه شدند تعداد مقالات ما در بانک مقالاتمان در حدّی است که بهراحتی میتوانیم شماره بعدی را بهعنوان شماره دوم جستار اعلام کنیم و یعنی این مقدار ما بانک مقالاتمان چون مقالات حکمت خواهران فراوان است، مقالات کلام هم خوب است گرچه در مقالات حکمت برادران با چالش روبهرو هستیم.\\
برای هفته آینده مقالهای داریم از حجتالاسلاموالمسلمین شیخ محمدحسن وکیلی و ایشان الآن خودشان رفتند به سفری وگرنه حتماً حاضر میشدند و این مقاله به یک معنا مثل مقالات صراط سلسله است در مورد منطق است و ما احتمال میدهیم نه در سطح کتاب صراط و مقالات صراط ولی بالاخره مقاله هم چالشبرانگیز است. سرّش این است که ایشان معتقد است المنطق منطق ما را به یک معنا ضربه زده و منطق دستخوش تحریف شده است. منطق ابنسینا با المنطق متفاوت است و المنطق اشتباهات فراوانی دارد. این مطلب را ایشان در این جلسات یک بار اشاره کرد و ما هم آنجا این را بل گرفتیم این را باید اثبات کنید و بنویسید و بعد قصدمان بر این است که آقای کهنسال را و یکی دو تا دیگر منطقدان را دعوت کنیم در جلسه که جلسه پختهتر هم برگزار بشود.\\
باز هم تشکر میکنم از عزیزانی که حضور به هم میرسانند در حلقه و نشاط حلقه را حفظ میکنند.\\ به نظر من میرسد همان جور که آقای جبّاری فرمودند حلقات، حلقاتِ مفیدی است. بههرحال مطلب بالا و پایین میشود. هیچکس هم در حلقه ادّعا ندارد، آمدیم چیز یاد بگیریم، چیز بفهمیم و شرط چیز فهمیدن هم این است که انسان خود را عقل کلّ نداند؛ یعنی بداند که آمده چیزی یاد بگیرد، چیزی بفهمد و
{\large «فَوقَ کُلِّ ذِی عِلمٍ عَلِیمٌ {\Large{1}}.»}\\
برای اینکه این جلسه خالی از عریضه نباشد از آن باب که همیشه کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد و نه از باب دیگر، به بنده امر کردند که موضوعی را در این بحث و در این جلسه خدمت عزیزان باشم. موضوعی که در عنوان بحث مورد توجّه قرار گرفت این بود: بررسی امکان پیریزی سیستم فلسفی جدید بر اساس نوآوریهای پس از صدرالمتألهین. این عنوان بحث بود. امروز که من نشسته بودم در مسئله اندیشه میکردم و فکر میکردم به نظرم رسید بحث را باید یک پله عقبتر شروع کرد؛ یعنی باید اول به این سؤال پاسخ داد که آیا میتوان فلسفه جدیدی را بر اساس دستاوردهای خود حکمت متعالیه پیریزی کرد؟\\
یک مقدار سؤال غریب مینماید. یعنی چه؟\\
ما یک حکمت جدید، یک نظام فلسفی جدید بر اساس دستاوردهای درونی حکمت صدرایی پیریزی کنیم.\\
\\
{\large{\textbf{سیستمهای فلسفی}}}\\
\\
من دو سه تا عبارت نقل کنم بعد مطلب را پی میگیرم. مرحوم شهید مطهّری (رضواناللهتعالیعلیه) تصریح دارند میفرمایند صدرالمتألهین از بسیاری از آرای ابتکاری خود استفاده لازم را نکرده است و به یک معنا از صدرالمتألهین گلهمندند که شما پیریزی میکنی، فونداسیون میریزی؛ اما بنا نمیکنی. برای یک انسانی که دغدغه ذهنی دارد این مطلب شهید مطهّری (رحمتاللهعلیه) بهعنوان یک انسانی که در فلسفه، چکیده فلسفه صدرایی است، کننده کار است، چیز بلد است، به مرحله پنجم تفکّر فلسفی رسیده؛ یعنی به مرحله ابداع که مرحله پنجم تفکّر یا چهارم مرحله تفکّر فلسفی است از مراحل چهار، پنجگانهای که در یک جلسه اینجا خدمت عزیزان عرض کردم، در یک همایشی هم در دفتر تبلیغات اسلامی آن مراحل را من توضیح دادم، خیلی مطلب قابلتوجهی است. \\
نقلقول دیگر مطلبی است که حضرت آقای فیّاضی میفرمودند. ایشان میفرمودند من فقط اگر صدرالمتألهین بر اساس دستاوردهای مبحث وجود رابط و مستقل، فلسفه خود را مینوشت 70 تا 80 درصد چهره فلسفی اش تغییر میکرد. این هم یک مطلب.\\
مطلب سوم از خودمان نقلقول کنیم. ما قم که بودیم جلسهای به ذهن زد. آن جلسه تبدیل به یک مقاله شد که حالا من دستنویس این مقاله را البته رونوشتش را با خودم آوردهام که دو تن از عزیزان هم مثل آقای ضیا شهابی اظهارنظر کردند راجع به مقاله و در این مقاله که مقاله سنگینی هم به نظر میرسد، خواستیم این مطلب را اثبات کنیم که اگر صدرالمتألهین یک دستاورد از دستاوردهای حکمت خود را مبنا قرار میداد چهره فلسفه او بیش از 90 درصد تغییر میکرد. فلسفه، فلسفه دیگری بود و صدرا چنین نکرد و آن مبحث وحدت شخصی وجود است که صدرا در پایان جلد دوم اسفار در 12 فصل پایانی در مبحث علّیت تصریح میکند من وحدت تشکیکی را کنار گذاشتم و وحدت شخصی را قائل شدم اما حکمت خود را بر اساس وحدت شخصی نمیریزد، پایه ریزی نمیکند. اینجا در این مقاله بحث شده که چرا صدرا چنین نکرده است. هفت جواب از لا به لای کلمات دست و پا شده و در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته است. مقاله هنوز در مجلهای مطبوع طبع نیفتاده است. من برای چاپ جایی ... یک چیزی قرار بود مشکات چاپ کند که گفتند با موضوع مجلّه سازگار نیست و لذا احتراماً چاپ نکردند.\\
\\
{\large{\textbf{امکان تأسیس سیستم فلسفی جدید}}}\\
\\
عرض کنم خدمتتان اینکه به نظر میرسد که بگذاریم این جواب سؤال را آخر بحث طرح کنیم که آیا پیریزی سیستم جدید فلسفی بر اساس دستاوردهای درونی حکمت صدرایی ممکن است یا نه؟ و نیز این سؤال دوم را: آیا پیریزی سیستم جدید فلسفی بر اساس دستاوردها و نوآوریهای پس از صدرا ممکن است یا نه؟\\
من مواردی را که به نظرم اگر مورد عنایت قرار بگیرد فهرست کردم. البته تتبّعم تامّ نیست. عرض کردم دیروز تصویب شد که بنده اینجا سخنگو باشم و مقدار تأمّلم در مسئله زیاد نبوده؛ اما درعینحال گمان میکنم رگههایی از تحقیق و بحث را میتوانیم در خدمت عزیزان داشته باشیم.\\
این نکته را من عرض کرده باشم خدمت دوستان که قرار بر این نیست که مباحث اینجا توضیح داده بشود؛ چون اگر این مباحث در اینجا بخواهد توضیح داده بشود به نظرم بعضی از این مباحث خود دو جلسه حلقه را به خود اختصاص میدهد. قرار بر این است که فقط آنچه را که اگر مورد توجّه قرار بگیرد میتواند تأثیرگذار باشد در ارائه سیستم فلسفی جدید، این را اینجا خدمت عزیزان ارائه میکنیم.\\
من عرض میکنم بعضی از این مباحث ممکن است برای بعضی از عزیزان ناآشنا باشد؛ چون به یک معنا مطالبی است که در حکمت صدرایی مغفول مانده که اگر مغفول نمیماند شاید چهره حکمت صدرایی هم این که الان هست نمیبود. مطالب ترتیب منطقی ندارد آن جور که به یادم آمده نوشتم.\\
اول: با تقریر دقیق مبحث اصالت وجود ماهیت معقول ثانی خواهد بود و مفهوم وجود معقول اول. مستحضرید مفهوم وجود مادر پارهای مفاهیم است، ماهیت مادر پارهای مفاهیم؛ یعنی مفهوم وجود نماد است، ماهیت نماد است. حضرت استاد آیتالله جوادی آملی حفظهالله بر این تأکید داشتند که اگر اصالت وجود درست تقریر بشود باید مفهوم وجود معقول ثانی نباشد، معقول اول باشد بر خلاف آنچه که در فلسفه مشهور است و ماهیت معقول اول نباشد، معقول ثانی باشد باز بر خلاف آنچه که در فلسفه مشهور است. به ایشان عرض کردیم که این مطلب را از صدرا شما جایی دیدید؟\\
فرمودند نه!\\
به ذهن خودم رسیده است. بعدها آقای عبودیت مطلب را از کتب صدرا آدرسدهی کردند که صدرا یک جا به این مطلب اشاره کرده و فقط همین یک جا. مختصر هم اشاره کرده؛ ولی تصریح است. هیچ قابلتأویل نیست.\\
از بحث دور نشویم. داریم مباحثی را مطرح میکنیم که به نظر در فلسفه صدرایی مغفول مانده، مبنا قرار نگرفته و اگر مبنا قرار بگیرد حالا جای این سؤال هست که اگر این مباحث مبنا باشد آیا میتوان بر اساس این مباحث یک سیستم فلسفی جدید پیریزی کرد یا نه؟\\
دوم: بر اساس تقریر دقیق اصالت وجود امکان معقول ثانی منطقی است و نه معقول ثانی فلسفی. البته در مطلب قبل عرض کردیم ماهیت شد معقول ثانی. طبیعی است امکان وصف لازم ماهیت است. اگر ماهیت معقول ثانی باشد امکان هم میشود معقول ثانی. الان داریم یک پله میرویم بالاتر. در مطلب قبل میخواستیم بگوییم ماهیت میشود معقول ثانی فلسفی، اینجا میخواهیم بگوییم نه! بر اساس تقریر دقیق اصالةالوجود، امکان میشود معقول ثانی منطقی؛ یعنی عروض و اتّصافش میرود در ذهن؛ یعنی میشود مثل قضیه، مثل حمل، مثل قیاس، مثل مفاهیم منطقی. دیگر داخل در مفاهیم فلسفی نخواهد بود.\\
سوم: بر اساس حرکت جوهریه، برای ماهیت باید تفسیر و تصویر جدیدی ارائه کنیم. چرا؟\\
چون تا قبل از حرکت جوهریه ما ماهیت داریم، چون خلع و لبس داریم. در خارج گونههای مختلف داریم. آب است، خاک است، طلا است، نقره است، اکسیژن است، هیدروژن است، عناصر مختلف. اما بر اساس حرکت جوهریه اگر پذیرفتیم به تعبیر حضرت استاد که در حرکت جوهریه در عالم ماده هر چیزی تمام هر چیزی است، هر چیزی میتواند هر چیزی بشود، به تعبیر شریف ایشان در جهان ماده چه زهرماری است که عسل نشود و چه عسلی است که زهرمار نشود؛ یعنی نتواند بشود، گرچه در طولانیمدت، بگو یک میلیون سال. اگر در جهان ماده بر اساس حرکت جوهریه هر چیز قابلتبدیل به هر چیز است گرچه با طول مدّت، چوب میتواند اژدها بشود. مشکلی هم نیست. اگر چنین است، پس من ماهیت را بهعنوان یک قالب بسته که یک طرفش جنس است، یک طرفش فصل است و ماهیت قابل تبدّل به ماهیت دیگر نیست، انقلاب ذات محال است. همه اینها را از دست دادیم.\\ نتیجتاً ماهیت در خارج با نوعی تحمیل ذهن بر خارج همراه است؛ یعنی چهطور من در زمان میآیم تقطیع میکنم، مشکل خودم را حل کنم؟\\
زمان یک واحد متصل است. من آن را دقیقه میکنم، دقیقه را میکنم ساعت، ساعت را میکنم شبانهروز، شبانهروز را میکنم هفته، هفته را میکنم ماه، ماه را میکنم سال، سال را میکنم قرن. میخواهم مشکلم را حل کنم وگرنه ما در خارج قرن نداریم، سال نداریم، ماه نداریم. اینها انتزاع من است.\\
در خارج یک واحد متّصل است به نام زمان. من دارم تقطیعش میکنم. در خارج من یک حرکت اتّصالیه دارم؛ چون حرکت جوهریه حقّ است و بر اساس حرکت جوهریه هر چیزی هر چیزی میشود. میآیم این جایش را میگویم آب، این جایش را میگویم بخار، اینجا را میگویم طلا، اینجا را میگویم نقره، این جا را میگویم زهرمار، اینجا را میگویم عسل. نوعی تحمیل ذهن بر خارج است.\\
ببینید چقدر در فلسفه این مباحث تغییر ایجاد میکند؛ یعنی اصلاً نگرش انسان را به گونهها، بهکلی طبیعی، به ماهیت، به نحوه ماهیت در خارج اصلاً نگرش را تغییر میدهد. این مطلب سوم.\\
چهارم یک پلّه از این بالاتر است. بر اساس نظریه وجود رابط و مستقل در حکمت صدرایی، اصلاً ما ماهیت را از دست میدهیم نه بگوییم ماهیت با نوعی تعامل ذهن و خارج پیدا میشود. نه، اصلاً ماهیتی در خارج نیست. اصلاً ماهیت نیست. چرا؟\\ بهخاطر اینکه اگر من گفتم خدا عین استقلال است و گفتم ما سوی الله عین فقر است و ربط است، ربط محمول واقع نمیشود. وجود رابط ماهیت از آن انتزاع نمیشود. این را در نهایةالحکمة در فروع اصالت وجود و در بحث وجود رابط هر دو دانستیم. از وجود رابط مفهوم انتزاع میشود؛ اما ماهیت انتزاع نمیشود. ماهیت یعنی
{\large «مَا یُقالُ فِی جَوَابِ مَا هُو»،}
{\large «مَا یُقالُ»}
یعنی:
{\large «ما یُحمَلُ.»}
ماهیت وجود محمولی دارد. با اینکه وجود رابط محمول نیست. وجود رابط عین ربط است. اگر ماهیت از دست رفت؛ چون ما سوی الله وجود رابط است و از وجود رابط ماهیت انتزاع نمیشود؛ یعنی جوهر از دست رفت، عرض از دست رفت. عقل و نفس و ماده و صورت و جسم از دست رفت. کمّ و کیف و اعراض نسبیّه از دست رفت. چون همه اینها مقسمشان ماهیت است. ماهیت ور پرید، خلاص. باید به گونه دیگری به جهان هستی نگاه کنیم. ما در هرم هستی عقل داشتیم، نفس داشتیم.\\
بعد آمدیم در جسم ماده داشتیم، صورت داشتیم، اعراض تسعه داشتیم. ماهیتمان پرید. ماهیت شد مفهوم چون ما سوی الله شد وجود رابط. از وجود رابط ماهیت انتزاع نمیشود.\\
ببینید چقدر در فلسفه صدرایی بر این مبنا پیش رفتیم؟ چقدر چهره فلسفه صدرایی این را برای ما تداعی میکند؟\\
پنجم: بر اساس رابط بودن ما سوی الله، ما مشکل معرفتشناختی داریم؛ چون ما وقتی میآییم بخواهیم ما سوی الله را بشناسیم تقسیم میکنیم به جوهر و عرض و به... میشناسیم میگوییم این یکگونه، آن یکگونه، آن وجودش ذاتاً مجرّد، فعلاً مجرّد، نفس وجودش ذاتاً مجرّد فعلاً مادی. میرسیم به مادیات. همه اینها مبتنی است بر یک نظر و آن اینکه ما داریم اینها را مستقل میبینیم و این نظر خطاست. اصلاً رابط را بدون مستقل نمیشود لحاظ کرد. پس اگر شما خواستی جهان را بشناسی در هر وجودی، در هر موجودی، باید به مقدار ربط او به واجب التفات داشته باشی. به کیفیت ربط او به واجب التفات داشته باشی. چون بدون شناخت علّت، بدون شناخت غنیّ بالذات یعنی مستقل و بدون شناخت نسبت آن مستقل و نسبت ربط آن مستقل به این ممکن، به این وجود امکانی، نمیتوانی از آن شناخت داشته باشی. محال است. نمیشود.\\
{\large «ذَوَاتُ الأسبَابِ لَا یُعرَفُ إلّا بِأسبَابِها.»}\\
اگر وجود این مایع داخل این لیوان جلوی من، معلول است و معلول عین ربط است و شناختِ عین ربط محال است مگر با شناخت خدایش، علّتش، و مقدار ارتباط این با او، جایگاه ارتباط این با او. پس شما مشکل معرفتشناختی داری. شما تابهحال در فلسفه اشیا را با قطعنظر از واجب تقییم و تقویم میکردی و غلط میکردی، اشتباه میکردی. باید اگر وجود رابط است ربطی ببینی و به مقدار ربطش، کیفیت ربطش، درصد ربطش حالا او را اندازهگیری کنی و معرّفی کنی و این نکتهای است که ما نکردیم.\\
ششم: بر اساس رابط بودن معلول بحث مهم و بزنگاه اساسی اختلاف فلسفه، کلام، عرفان در فلسفه به گونه دیگری معنا میشود. بر اساس رابط بودن معلول ما بحث مناط احتیاج معلول به علّت را از دست میدهیم. بحث از دست میرود. باید یک فکری بکنیم. تابهحال میگفتیم آقا معلول محتاج است. حالا که محتاج است میگوییم مناط احتیاجش چیست؟\\ عدهای نابخرد میگویند اصل وجود احتیاج را به دنبال دارد. این که هیچکس در تاریخ اسلام نگفته است. عدهای گفتهاند حدوث زمانی. عدهای گفتهاند حدوث ذاتی. عدهای گفتهاند امکان ماهوی. صدرا آمد گفت امکان فقری. تا گفت امکان فقری بحث برداشته شد. بحث خراب شد. بحث نابود شد. اصلاً بحث از دست رفت. چرا؟\\
صدرا میگوید شما فقیر پیدا کرده بودی میگشتی دنبال اینکه این چرا فقیر است؟\\
خب غلط میکردی اشتباه میکردی. فقیر نداریم که. فقر در دستت است. نمیشود گفت فقر چرا فقر است. پس چه باشد؟\\
آب، آب است. هر چیزی خودش، خودش است. طلا، طلا است، نقره، نقره است. حمل هوهو است. آب، آب است. شما وجود رابط که داری فقر داری، ربط داری، عین التَّعَلُّق داری.\\
میگویی چرا فقر است؟\\
جای سؤال از فقر نیست. اگر من موضوع بحث را از دست دادم، ارتباطم را در توجیه با متکلّم، در توجیه با عرفان، در این مسئله چگونه میخواهم حفظ کنم؟\\
این مبنا یک نگرش است در حکمت صدرایی که این نگرش از آن استفاده لازم نشده است.\\
دارم مبانی را عرض میکنم که بر اساس آن... این کار عزیزان است حکمت جدید چیدن. از من گفتن از شما ساختن! حالا من هم دو ساعت بیشتر نتوانستم به مسئله فکر کنم. اگر این دو ساعت بشود 200 ساعت، انشاءالله یک چیزی از آن در میآید.\\
هفتم: بر اساس حرکت جوهریه مرحوم صدرالمتألهین دیوارچینی که قدما بین خارج محمول و محمول بالضّمیمه کشیده بودند، برداشت، فروریخت. اینکه هنوز در کفایةالاصول ما از خارج محمول و محمول بالضّمیمه حرف زده میشود؛ چون علوم ما با هم مچ نیست و ما متأسّفانه در حوزهها از آخرین نظریات مطّلع نیستیم. بهجای اینکه با علم کار کنیم، با تاریخ علم کار میکنیم. چند صد سال است از درگذشت صدرا گذشته؟\\
صدرا خراب کرد این را... اینکه مفهوم یا خارج محمول است یا بگوید محمول منصمیمه یا محمول بالضّمیمة است خلاص، تمام شد. چرا؟\\
چون بر اساس حرکت جوهریه عرض در درون جوهر تعبیه شده است. عارض بر جوهر نیست. عرض از توابع جوهر است، در دل جوهر است منتها حاشیه. آن بر اساس خَلع و لُبس بود که ما عرضی داشتیم، جوهری داشتیم، عرض روی جوهر مینشست،
{\large «وُجُودُهُ لِنَفسِهِ عَینُ وُجُودِهِ لِغَیرِهِ»،}
این حرفها را میبافتیم و میگفتیم. بر اساس حرکت جوهریه جوهر در ذات خود متحرّک است و بهتبع همه اعراض متحرکاند و جسم مجموع جوهر و عرض با هم است. یک چیز است، دو چیز نیست. ذهن ما تفکیک میکند. پس هیچ عرضی دیگر عارض نیست. هیچ محمول بالضّمیمه ما نداریم. همه خارج محمول است. خارج محمول را شما باید درجهبندی کنی وگرنه محمول بالضّمیمه دیگر نیست. عرضی در مقابل جوهری، نشسته بر جوهری، آن هم حالا مفارق، اصلاً این حرفها نیست. این سیب که اول زرد است و بعد سبز است و بعد سرخ است و سبزی، زردی، سرخی و گسی و نیمه شیرینی و شیرینی، همه اینها در ماهیت سیب است. هیچکدام بیرون ماهیت سیب نیست. سیب است. این سیب است. همهاش سیب است. میبینید احساس میکنید که چقدر میتواند چهره مباحث را در بخشهای مختلف فلسفه عوض کند.\\
هشتم: بر اساس نحوه وجود بودن فصل، ما فصل بهعنوان کلّیای از کلّیات خمس از دست میدهیم. فصل را از دست دادیم نوع را از دست میدهیم. نوع را از دست بدهیم جنس را از دست میدهیم. جنس را از دست دادیم کلیات خمسی برای ما نمیماند؛ چون عوارض را هم که از قبل از دست داده بودیم.\\ عوارض را که قبلاً از دست دادیم حالا عارض عامّ و عارض خاصّ است. اگر فصل در حکمت متعالیه نحوه وجود است و اصلاً کلّی نیست، اصلاً مفهوم نیست، از سنخ وجود است، اصلاً جزء کلّیات خمس نیست. قبلاً اگر نوعی فصل نداشت جنس ندارد. جنس و فصل نبود نوع نیست. نوع نبود ما در بحث کلّیات خمسمان باید بازنگری کنیم و این بحث منطق ما را هم تحتالشعاع قرار میدهد. یک بار من شاید در همین جلسه عرض کردم اگر انسان بخواهد در منطق که پولادین نوشته شده تغییراتی ایجاد کند باید از دریچه فلسفه در آن تغییراتی ایجاد کند؛ چون زیرساختهای منطق را فلسفه تأمین میکند. اینجا را باید ما دستکاری کنیم تا روبناها دستکاری بشود.\\
نهم: صدرالمتألهین در یک جا، فقط هم یک جا، فرق میگذارد بین عدد و کثرت وجودی. واقعیت کشش عدد در عالم مثال است. از عالم مثال به بالا ما عدد نداریم، کم متّصل نداریم. آنچه که هست کثرت وجودی است. پس عقول عشره و عشرین نداریم. عشره و عشرین میشود نماد. پس 70 هزار حجاب در آنجا نداریم. 70 هزار حجاب میشود نماد چون هزار نداریم. 70 تا نداریم، 70 هزار تا نداریم چه برسد به اینکه بخواهیم بگوییم خدا واحد است آن هم به وحدت عددی. آن را که دیگر اصلاً نمیشود گفت. ببینید اگر شما در مجرّدات عدد را از دست دادید کثرت وجودی پیدا کردید، خیلی از مباحث در آن بخش باید مورد بازخوانی قرار بگیرد. مگر ما بخشهای مجرّد در خودمان نداریم؟\\
داریم دیگر. این بخشهای مجرّد را مگر نه نامگذاری میکنیم برای آن عدد میگوییم؟\\
حواس باطنه را مگر نه برایش عدد میدهیم؟\\
قوا و استعدادها مگر نمیتوانیم به آن عدد بدهیم؟\\
اگر اینها مجرّد است عدد یعنی چه؟\\
کثرت وجودی است. خیلی تأثیرگذاری میکند در چینش جهان هستی.\\
دهم: (این دهم را آخر نوشتم تا اصلاً هیچچیزی در موردش نگویم؛ چون باید این مقاله را دوستان بخوانند) بر اساس وحدت شخصی وجود که صدرا با افتخار میفرماید با این نظر من حکمت را تکمیل کردم نه بحث علّیت را، میفرماید من حکمت را تکمیل کردم بر اساس وحدت شخصی وجود ما اصالت وجود نداریم، تشکیک وجود نداریم. هم اهلفنّ میدانند اگر از فلسفه صدرایی اصالت وجود و تشکیک وجود را گرفتیم، ما فلسفه صدرایی داریم یا نداریم؟\\
نداریم. یعنی باید یک فلسفه جدید بنویسیم و اصلاً هنر این مقاله میخواهد این باشد که صدرا با تمام تلاشی که در اثبات وحدت شخصی دارد و آن را ثابت میداند و میداند هم اگر وحدت شخصی را گرفتیم اصالت وجود پرید، تشکیک وجود پرید. چرا اصالت وجود پرید؟\\
چون بر اساس وحدت شخصی خدای متعال که نامحدود است. ماهیت ندارد. جایی که ماهیت مطرح نبود، اصلاً این بحث که آیا وجود اصیل است یا ماهیت مطرح است؟\\
نه. اگر گفتی
{\large «الحَقُّ مَاهِیَّتُهُ إِنِّیّتُهُ إِذ مُقتَضَی العُرُوضِ مَعلُولِیّتُه {\Large{2}}»،}
اگر چیزی ماهیت نداشت معنا ندارد بحث اصالت وجود یا ماهیت برایش مطرح باشد. میآییم در ما سوی الله. در ما سوی الله هم مبحث اصالت وجود روی ممکنالوجود است.
{\large «کُلُّ مُمکِنٍ زَوجٌ تَرکِیبِیّ لَهُ مَاهِیّةٌ وَ وُجُودٌ {\Large{3}}.»}
بر حسب وحدت شخصی وجود ما ممکنالوجود نداریم، خلاص.
{\large «ممکنالوجود فَاتَ، مَاتَ رَحِمَهُالله.»}
آنچه که ما داریم ممکنالظّهور است. ظهور غیر وجود است. احکامش هم غیر اوست. یک خدا داریم بعد ظهورات ممکن. ظهور ممکن غیر از وجود ممکن است. مقسم بحث اصالت وجود این است که یک شیئی هم ماهیت برایش فرض بشود، هم وجود، حالا بگوییم کدام اصیل است؟ در خدا که ماهیت و وجود فرض نمیشود.
{\large «الحَقُّ مَاهِیَّتُهُ إِنِّیّتُهُ»،}
نامحدود است. ماهیت حدّ وجود است. در ما سوی الله هم شما ممکنالوجود ندارید که بخواهید دنبال ماهیتش میگردی. بعد بگویی وجودش اصیل است یا ماهیتش؟\\
بر اساس وحدت شخصی وجود، وجود ممکن میشود اعتباری، ماهیتش میشود اعتباراً فی اعتبارٍ. پس واقعیت ندارد.\\
تشکیک وجود هم از بین میرود؛ چون تشکیک وجود در هرم هستی وجود است. شما هرم هستی وجود ندارید. یک الوجود دارید آن هم خداست. ما سوی الله وجود نیست. ظهور است. ظهور وجود نیست. ثالث الوجود و العدم است که خود این موضوع چند تا جلسه و حلقه میتواند باشد. ما که با آقای جوادی روی این مسئله شاید 5، 6 ساعت بحث کردیم تا یکذره مسئله حل شد که حالا حقیقت ظهور چیست؟ بگذریم. چه شد قضیه؟\\
چه شد قضیه؟\\
قضیه این شد که بر اساس وحدت شخصی وجود ما دو بال حکمت متعالیه را از دست دادیم. نه اصالت وجود داریم نه تشکیک وجود. اصلاً یک حکمت دیگر باید نوشته بشود. به تعبیر آقای عبودیت فصل ممیّز حکمت متعالیه اصالت وجود است. در صدها مسئله در حکمت متعالیه تأثیرگذار است و این را شما گرفتید از ما، از دست دادیم.\\
\\
{\large{\textbf{یکی از حضار:}}}\\
\\
حکمت نوشته بشود یا عرفان نوشته بشود؟\\
\\
{\large{\textbf{استاد:}}}\\
\\
حالا. این یکی از مطالب است. یکی از اصلاً علتهای هفتگانهای که ما پیدا کردیم در این مقاله که گفتند چرا صدرا روی وحدت شخصی وجود بنای فلسفهاش را بنا ننهاد؟\\
یکی از جوابهای هفتگانه این است که اگر بنا مینهاد این دیگر حکمت نبود، عرفان بود که نقد شده البته در مقالهای.\\
\\
این برخی از نوآوریهایی بود و برخی از ابتکاراتی بود که خود صدرا انجام داده، اما مغفول است، برخی. یعنی در حکمت صدرایی روی اینها چیده نشده است، اگر چیده میشد حکمت صدرایی به گونه دیگری بود. \\
\\
{\large{\textbf{سؤال:}}}\\
\\
سؤال را بنده میخواهم جواب بدهم. آیا بر اساس دستاوردهای درونی حکمت متعالیه و مغفول حکمت متعالیه ساختن سیستم جدید فلسفی ممکن است؟\\ جواب: آری.\\
\\
{\large{\textbf{یکی از حضار:}}}\\
\\
یک فلسفهای باشد که عرفانی نباشد.\\
\\
{\large{\textbf{استاد:}}}\\
\\
بله.\\
گفت گاو نر میخواهد و مرد کهن و ما خدمت حضرت آقای جوادی این تقاضا را کردیم، خدمت آقای مصباح (رحمتاللهعلیه) این تقاضا را کردیم. حضرت آقای جوادی باز فیالجمله یک مقدار احساس میکردیم که گویا هراس دارند؛ یعنی کار را بزرگ میداند. هر چه گفتیم ما در خدمتیم، پادوییاش را ما میکنیم، زحمتش را ما میکشیم، لجنه تشکیل میدهیم. البته نه فقط خصوص دستاوردهای داخلی، بلکه گفتم حتی دستاوردهای خارجی.\\
من چون این جلسه را میخواهم ببندم اینها را فقط قرائت میکنم دیگر اصلاً... چون میدانم یک جلسه دیگری شاید من نتوانم خدمت عزیزان در این زمینه باشم.\\
نوآوریهای پس از صدرا بسیار فراوان است و من فقط از حافظه اینها را آن مقداری که یادم بود فیالجمله اینجا بعضیهایش را نوشتم. نوشتم هم این نوآوری مال کیست؟\\
فقط برای اینکه بگویم اگر این نوآوریها هم اضافه بشود میشود یک حکمت جدیدی رقم زد.\\
یک: واقعیتمند بودن عدم و اعمیت واقعیت از وجود. در حکمت صدرایی واقعیت وجود است، وجود واقعیت. آقا علی حکیم اثبات میکند این حرف درست نیست. واقعیت اعمّ از وجود و عدم است. آقای فیّاضی هم پذیرفته است. مضمار سببش مال مرحوم آقا علی حکیم است نه دیگران. آقای عابدی شاهرودی هم پذیرفته در قم. حرف قابل تأمّلی هم هست. ما که اصلاً برایناساس اگر یادتان باشد یک دور در حلقه علم العدم، عدم شناسی گفتیم باید طراحی کرد که روی آن هم ایستادیم. وقت نکردیم وگرنه مینوشتیم. سر فصلهایش را نوشتم.\\
دو: تغییر تعریف معقول ثانی فلسفی و تبیین این تغییر و تفاوتش با معقول اول. این حرف قابل تأمّلی هست. قدما اینجور میگفتند، میگفتند مفهوم اگر عروض و اتّصافش در خارج باشد، معقول اول، هر دو در ذهن باشد معقول ثانی منطقی، عروض در ذهن باشد اتّصاف در خارج معقول ثانی فلسفی. به تعبیر شهید مطهّری (رحمتاللهعلیه) این از آن حرفهای قلمبهسلمبه بود که حالا عروض یعنی چه؟\\
اتّصاف یعنی چه؟\\
بعد آمدند این را تفسیر کردند. گفتند عروض یعنی وجود محمولی، اتّصاف یعنی وجود رابط. یک مفهوم اگر وجود محمولی و وجود رابطش هر دو در خارج باشد مثل سفیدی برای این جسم، معقول اول، اگر هر دو در ذهن باشد مثل نوع برای انسان، معقول ثانی منطقی، اگر وجود محمولیاش در ذهن است؛ اما وجود رابطش در خارج است، این معقول ثانی فلسفی. معلوم شد. آقای طباطبایی میفرماید این حرف اصلاً محال است. چرا؟\\
چون وجود رابط هم سنخ با طرفینش است. نمیشود یک لنگش در ذهن باشد یک لنگش در خارج. اصلاً نمیشود. پس وجود رابط اگر در خارج است وجود محمولیاش هم در خارج است. حالا باید ببینیم چه فرقی است بین معقول ثانی فلسفی که هر دو را کشیدید در خارج با معقول اول که هر دو را کشیدی در خارج. ایشان میخواهند فرق بگذارند بین خارج محمول و محمول بالضّمیمه که عرض کردیم بر اساس مطالبی که قبلاً همینالان گفتیم آن فرق هم شکست. بین امکان این چای داخل لیوان با سرخی چای داخل لیوان باید فرق بگذاریم با اینکه امکان و سرخی هر دو در خارج است بر اساس نظر حقّ؛ یعنی اینکه وجود رابط یک پلهاش ذهن باشد، یک پلهاش خارج نمیشود. پس عروض و اتّصاف هر دو در خارج است. وجود محمولی و وجود رابط هر دو در خارج است. آن وقت با معقول اول فرقش چیست؟\\
یشان فرقگذاری هم کردهاند. حالا ببینید این مبنا کلّی تأثیرگذار است. این نوعی معرفتشناسی ما را دارد رقم میزند؛ چون ما با مفاهیم معقول اول، معقول ثانی داریم کار میکنیم. شما فلسفه کانت را نگاه بکنید. مفاهیم پیشینیاش را. عمدتاً همین بحث معقولات است حالا اول، ثانی. آن که خلط هم کرده جناب کانت بین منطقی و فلسفی و معقول اولش. ولی این است در حقیقت. \\
سوم: تبدیل تعریف ماهیت به این تعبیری که آقای طباطبایی (رحمتاللهعلیه) دارند. دیگر بالاترین تعبیری که ما از ماهیت داشتیم
{\large «حِکَایَةُ الوُجُوداتِ فِی الأذهَانِ»}
بود. ایشان در حواشیای که بر مکاتبات عَلَمین زدند و در کتاب توحید علمی و عینی در حاشیه آمده، تعبیر میکنند تعبیر درست ماهیت این است:
{\large «حِکَایَةُ حِکَایَةِ الوُجُوداتِ فِی الأذهَانِ.»}\\
خیلی تعبیر دقیق است. ماهیت
{\large «حِکَایَةُ حِکَایَةِ الوُجُوداتِ فِی الأذهَانِ»}
است. من خدمت حضرت استاد حضرت آقای جوادی این را نقل کردم فرمود کجاست؟\\
برایشان بردم بعد ایشان تشکّر فرمودند گفتند که خیلی به درد خورد. این یک بابی اصلاً در معرفتشناسی ما در باب ماهیات باز میکند که عرض کردم اینها هر کدام بخواهد بحث بشود کلّی بحث دارد.\\
چهارم: اگر ما آمدیم تعریف حرکت را از خروج از قوّه به فعل تبدیل کردیم به وجود سیّال، کاری که آقای فیّاضی کردند و به این کیفیت در مجرّدات هم حرکت را جاری دانسته. گفته چه کسی گفته در مجرّدات جاری نیست حرکت؟ مشهور بین فلاسفه این است که مجرّد حرکت ندارد. کمال اول و ثانیاش یک جا به او داده شده است. اگر گفتیم نه، در مجرّدات هم حرکت جاری است چرا؟\\
چون تعریف حرکت خروج از قوّه به فعل نیست. وجود سیّال است. وجود دو گونه است: سیّال و غیر سیّال. وجود سیّال لازم نیست حتماً قوّه و فعل داشته باشد. نمیخواهم بگویم درست یا غلط. میخواهم بگویم این نظرات، نظرات جدید است. اگر اینطور باشد که آقای فیّاضی بر اساس همین مطلب یک کرسی نظریهپردازی در قم ارائه فرمودند که من کرسی را از سیما دیدم در مکّه، حرکت در مجرّدات هم خواهد بود. اگر حرکت در مجرّدات هم بود خیلی بحثها عوض میشود. خیلی بحثها در عقل شناسی، در مجرّد شناسی، ربط ثابت به متغیّر... چقدر ما در ربط ثابت به متغیّر مشکلات داریم؟\\
خیلیهایش حل میشود.\\
پنج: واجب تعالی غنی بالذّات...\\
\\
{\large{\textbf{یکی از حضار:}}}\\
\\
دررابطهبا اینکه حرکت از قوه به فعل هست و اینکه وجود سیّال هست دررابطهبا این خصوصیات دیگر هم در نظر میگیرند که مثلاً زمان باشد و ماده باشد و بعد حرکت فقط در ماده تحقق پیدا میکند.\\
\\
{\large{\textbf{استاد:}}}\\
\\
ایشان هم میخواهند بگویند که این حرف، حرف درستی نیست. چون قدما همین را میگویند. میگویند که حرکت فقط در ماده است، در جسم است و اگر چیزی جسم نداشت و مجرّد بود حرکت ندارد. حرکت نداشت زمان ندارد و امثالذلک. ایشان میخواهند اثبات کنند که نه و میدانید خیلی هم مستندشان در این زمینه بیش از عقل، نقل است. روایات را ایشان میآورند ضمیمه میکنند به قضیه و برهان مسئله را هم خدشه میکنند. برهان جدید اقامه میکنند که عرض کردم این مباحث را نمیخواهیم وارد بشویم. هر کدام از عزیزان میل داشتند به اینکه وارد بشویم میتوانیم در طول سال بهتدریج ماهی یکبار، دو ماهی یکبار من خدمت عزیزان باشم آن مقداری که بلدم خدمت عزیزان \{عرض میکنم.\} الان فقط دارم سرفصل به طور اختصاری عرض میکنم.\\
در بحث غنا و فقر ممکن مشهور این است نسبت بین غنا و فقر عدم و ملکه است. فقیر کسی است که شأنیت غنا دارد و غنا ندارد. مرحوم آقا علی حکیم اینجا حرفی دارد. میگوید در غنا و فقری که در ممکنات مطرح است نسبت عدم و ملکه است؛ ولی در غنا و فقر آن گاه که به واجب و ممکن نسبت داده بشود نسبت سلب و ایجاب است. خدا غنیای نیست که شأنیت فقر داشته باشد نَعُوذُ بالله. ما هم فقیری نیستیم که شأنیت غنا داشته باشیم. فقر عین ذات من است.
{\large «الذّاتِیُّ لا یَختَلِفُ وَ لا یَتَخَلَّفُ.»}
این را حدّ وسط برهان اصالت الوجود قرارداده است؛ اگر نسبت بین غنیّ بالذّات و غنایش با فقیر بالذّات و فقرش عدم و ملکه باشد میگوییم خدا ایجاد کرد، خدا وجود بخشید، هر جا هم که وجود است غناست در حدّ خودش چون وجود رابط هم در وجود بودنش وجود است؛ اما عین ربط است. به همان مقدار که وجود دارد به همان مقدار غنای عارضی دارد؛ یعنی اگر وجود رابط است غنای رابط است؛ چون وجود با غنا گره خورده است. اما آقای حکیم میگوید اینطور نیست. میگوید نسبت سلب و ایجاب است. نسبت عدم و ملکه نیست و اثبات میکند.\\ استاد میگفتند من یک مطلبی را در آثار آقا علی حکیم دیدم خدمت آقای طباطبایی عرض کردم. فرمود مطلب از آنِ کیست؟\\
گفتم مال آقا علی است. تأمّلی کردند چیزی نگفتند. آخر جلسه پرسیدند حرف آقای حکیم چه شد؟\\
فرمودند: کلّاً توجیه دارد، توجیه دارد، قابلپذیرش است، قابلپذیرش است.\\
ششم: در تعبیر از واجب حکماً تعبیری دارند که
{\large «حدُّهُ أنَّهُ لا حَدَّ لَهُ.»}
این تعبیر ایجاب عدولی است. منطقدانها الحمدلله هستند در جلسه. آقای طباطبایی میگویند اینکه ایجاب عدولی تعبیر شده بهخاطر اینکه سلب تحصیلی اگر تعبیر بشود فلسفه میشود عرفان و سلب تحصیلی حقّ است.
{\large «حدُّهُ أنَّهُ لا حَدَّ لَهُ»،}
یعنی:
{\large «لَیسَ لَهُ حدّ.»}
قضیه میشود سالبه. در قضیه سالبه سلب الربط است نه ربط السلب. اگر واجب تعالی
{\large «حدُّهُ أنَّهُ لا حَدَّ لَهُ»،}
شد سلب الربط، ربط نبود، ذهن ما میآید سلب الربط را ربط السلب در نظر بگیرد. اگر
{\large «حدُّهُ أنَّهُ لا حَدَّ لَهُ»،}
ایجاب عدولی نبود، سلب تحصیلی بود، میشود غیرتش غیر بر جهان نگذاشت. طبیعی است میشود دلیل بر وحدت شخصی و اگر ما تبدیلش میکنیم به ایجاب عدولی چون میخواهیم فلسفه داشته باشیم که این یکی از توجیهاتی است که اینجا در این مقاله \{اشاره شده است.\} صاحب توجیه آقای طباطبایی است، نقد هم شده است این توجیه.\\
هفتم: مرحوم آقای طباطبایی (رحمتاللهعلیه) عوالم را از سه عالم به دو عالم تقلیل میدهند و برای این برهان اقامه میکنند. \\
بگذرم. حالا موارد دیگری هم هست باشد. وقت ما خیلی گذشت. من احساس میکنم اگر یک سیستم فلسفی بر اساس دستاوردهای درونی و بر اساس نوآوریهای بیرونی حکمت صدرایی بخواهد تدوین و تأمین بشود، این ویژگیها را دارد:\\
یک: بیشتر به سمت عرفان تمایل پیدا میکند و میدانید اساتید ما معتقد بودند اهل معرفت آرامآرام همانطور که فیلسوف آرامآرام متکلّم را به خضوع کشید و کلام شیعی در فلسفه هضم شد، عرفان شیعی فیلسوف را کمکم به سمت خود کشید و در خود هضم کرد و این هیچ تحمیلی نبود. قوّت مطلب و قوّت استدلال این مطلب را پیگیری کرد.\\ بالاخره 5 تا، 6 تا حد وسط در برهان وحدت شخصی وجود که اقامه شد ... این آقای عشّاقی که میگوید من 70 تا حدّ وسط در آن کتابشان یک بخشی از براهین اثبات وحدت شخصی دارند اصلاً. 5، 6 تا برهان بالاخره 2 تای آن، 3 تای آن هم که بماسد خلاص. انسان پیش برهان منفهم است فهیم نیست.\\ برهان، برهان است دیگر. برهان برهان است، چه طور برای یک انسان متدیّن به روایت، روایت روایت است، کاریاش نمیتوانیم بکنیم؛ یعنی اگر در روایت میگوید الله أکبر ولی
{\large «الله أکبر مِن کُلّ شیء»}
نیست،
{\large «الله أکبر مِن أن یُوصَف»}
است، این برای کسی که معتقد به روایت است میبینید سر را انسان... اگر میگوید خلق به خدا، خالق شناخته میشود نه خالق به خلق، اگر دعا میکنیم
{\large «اللّهُمَّ عَرِّفنِی نَفسَکَ فَإنَّکَ إِن لَم تُعَرِّفنی نَفسَکَ لَم أعرِف نَبِیَّک {\Large{4}}.»}\\
از آن طرف، اگر این انسان معتقد به وحی، به نقل کسی که حالا برهان... آخر برهان هم قومیت که نمیشناسد، احساس میشود آن سیستم فلسفی که پیریزی بشود، به سمت عرفان متمایل است، از مبادی عرفانی استفاده میکند.\\
دو: از اصول موضوعه علمی کمتر استفاده میکند.\\
سه: از روایت و وحی بیشتر بهره میگیرد.
برای اینها من شواهد دارم. \\
چهار: از مباحث غربی در معرفتشناسی بهره میگیرد و آنها را نادیده نمیگیرد.\\
پنج: به مباحث جدید علمی در پارهای از مباحث تأمّل و توجّه میکند مثل مباحث نفسشناسی، جسمشناسی و اینها را مدنظر قرار میدهد و یک برایندی از این رویکردهاست که یک نظام سیستم فلسفی جدید میسازد.\\
خصوصیت ششم: به سمت کاربردیتر شدن فلسفه گام برمیدارد و به نظر میرسد که اگر این کار انجام بشود انشاءالله یک پدیده مبارک و میمونی در دست خواهد بود که بهمانند حکمت صدرایی که سالیان سال پاسخگوی بسیاری از مشکلات بود، بتواند پاسخگوی بسیاری از مشکلات باشد.\\
حقیقت آن است که بنده حقیر، سراپا تقصیرِ از آخرت گذشته به دنیاگیر، شاید حدود 20 سال، 15 سال قبل این مطلب را فهمیدم و دنبال هم کردم در حدّ خودم و موفّق نشدم؛ یعنی من تصوّرم بر این بود که این نسل فلسفهدانان امروز حوزه را اگر از دست بدهیم، حضرت آقای جوادی، حضرت آقای مصباح، حضرت آقای فیّاضی، حضرت آقای عابدی شاهرودی، این نسل را اگر از دست بدهیم، معلوم نیست در نسل آینده ما در این حدّ ملّا داشته باشیم در حوزهها. خیلی تلاش کردم که اگر بتوانیم اینها را جمع کنیم و یک سیستم فلسفی جدیدی ارائه کنیم، ما که نتوانستیم. خاطره هم در این زمینه دارم. خدمت آقای جوادی بیشترین اصرار را من کردم، من احساس کردم ایشان هراس دارند از اینکه میشود؟ نمیشود؟!\\
نیاییم ابرویش را اصلاح کنیم چشمش را هم کور کنیم مثلاً. یک چنین هراسی در دل دیده میشود. آیت الله مصباح که اصلاً پیغام دادند من عمر فلسفیام در یک مقطعی بوده و الان من یک شخصیت دیگر هستم، اصلاً یک انسان دیگر هستم. آن تمکّن در فلسفه را الان ندارم. آقای فیّاضی نسبتاً پذیرفتند ولی تقدّم را با حضرت آقای جوادی میدانستند. خلاصه نشد.\\
\\
{\large{\textbf{یکی از حضار:}}}\\
\\
آقای عشّاقی؟\\
\\
{\large{\textbf{استاد:}}}\\
\\
نه با آقای عشّاقی!\\
\\
{\large{\textbf{یکی از حضار:}}}\\
\\
مشربشان عرفانی است.\\
\\
{\large{\textbf{استاد:}}}\\
\\
بله، ایشان که من را میشناسند. زیر نظر من کار کردند. من مسئول بخش بودم ایشان هم نیروی ما بود. با من کار میکرد.\\
\\
{\large{\textbf{یکی از حضار:}}}\\
\\
زحمت بکشید همین جریانی که با این مطالبی که فرمودید فلسفی بودن این مطالب را و غیرعرفانی بودنش که میخواهد پایهگذاری بشود، همین را بیشتر باز کنید خیلی مفید به نظر میآید.\\
\\
{\large{\textbf{استاد:}}}\\
\\
انشاءالله دبیر محترم برنامهریزی کند ما در خدمت هستیم.\\
\\
{\large{\textbf{یکی از حضار:}}}\\
\\
میخواستم واقعاً تشکر کنم از این مطالبی که عرضه کردید. این مطالبی بود که دارم خلاصه عرض میکنم این دستاوردی که شما فرمودید من بهعنوان یکی از این لوازم اصالت وجود برگشتش اینی شد که با مبانی خود در تعارض باشد. وقتی که این لوازم اصالت وجود با مبانی خود در تعارض باشد موجب دو تا اشکال بزرگ میشد. یکی اینکه مورد عدمپذیرش دیگران میشد. بقیه میگفتند این نادرست است؛ چون با مبانی خودش در تعارض است که به تعبیری یک نقدی که من خیلی روی آن اصرار داشتم، تعارض درونی اصالت وجود میشد و از جهت دیگر موجب عدم فهم طلبههایی که میخواهند فلسفه بخوانند اصالت وجود را بفهمند شد. این یکی از مشکلاتی که من همیشه روی آن اصرار داشتم همین است. به تعبیری میگفتم یکجوری بیان میشود که خودشان هم به تعبیری متوجّه نمیشوند چه میگویند. حالا این تعبیر از باب مسامحه است. ما وقتی که میخواستیم اصالت وجود را بفهمیم آن بر اساس یک مبانی میخواستیم و گفتیم این مبانی درست، حالا میآمدیم اصالت وجود اثبات میشد. وقتی این اصالت وجود اثبات بشود این لوازم هم در پی دارد. ذهن که اینها را میفهمد، میبیند که با مبانی خودش در تعارض است. اینجا دچار تعارض میشود این ذهن. نمیتواند هماهنگی بین اینها را جمع کند؛ لذا میگفت پس من نفهمیدم این را. بعد این قدم خیلی مثبتی است که در واقع با پذیرش اشکالات اصالت وجود بیایند این مبانی را خراب کنیم بگوییم که حالا اصالت وجود... تعبیری که شما میفرمایید حالا وحدت وجودش برسد یک اصلاحیهای بکنیم و همین مبانی را هم دوباره... نه اینکه ما بیاییم این مبانی را بریزیم که اصالت وجود و وحدت شخصی وجود را اثبات کنیم باز برگردیم اینها را خراب کنیم. خود این وحدت شخصی وجود را پابرجا نگه داریم. نه، از همان پایههای اولش باید طوری بیاییم جلو که باز مبتنی بر همین مقدّمات نباشد. این یکی از پایههای اساسی است حتماً باید روی آن کار بشود وگرنه با همین مبانی اگر بیاییم جلو بعد آن حاصل را نگه داریم، این پایهها را خراب کنیم، این ظاهراً درست نیست. این پایههای جدید میخواهد برای...\\
\\
{\large{\textbf{استاد:}}}\\
\\
بله، ممنونم از نکتهای که فرمودید. یک نکته کوچکی را من اشاره بکنم خدمتتان و آن اینکه... دو تا نکته است در حقیقت. یک نکته اینکه مستحضرید در فلسفه اگر فلسفه باشد معتبر برهان است. گفت:
{\large «نَحنُ أبنَاءُ الدَّلِیلِ حَیثُمَا مَالَ نَمِیلُ.»}
نکته دیگر این است که هویّت علم هویّت تطوّری است. من در مقدمهای هم که بر این کتاب صراط مستقیم نوشتم بر این مطلب تأکید کردم. اصلاً هویّت علم هویّت تطوّری است حتّی در بخش نقل. چون در بخش نقل من کناردست امام صادق (علیهالسلام) ننشستهام. منم و یک وسائلالشیعه. فهم من فاصله است و این فهمها روزبهروز شفافتر، بهتر، در فقهش که بیشترین کار را علمای شیعه کردند شما نظراتی را میبینید که یک موقع
{\large «کَادَ أن یَکُونَ إجماعاً، الان کَادَ أن یَکُونَ خُرَافةً.»}
در غیبت صغری شما میبینید تقریباً اتفاقنظر است که خمس را ما باید دفن کنیم. خمس دفن، حضرت خواهد آمد، گنجها را کشف خواهد کرد، خودشان بر خواهند داشت. الان اگر فقیهی این را بگوید اولین کسی که به او میخندد مقلّدش است که آقا من کلّی پول را بروم دفن کنم که بعد امامزمان (علیهالسلام) حالا کی بیاید بردارد؟\\
فقهش که دیگر همه کار میکنند، چه برسد در علوم دیگر. هویّت علم تطوّری است. باید تلاش کنیم دائماً علم را پالایش کنیم تا برسیم به قانونهای ثابت و اگر این تلاش صورت نگیرد، خدای متعال منّان است، مُفیض اوست و میدهد؛ چنانکه تابهحال داده است؛ لذا ما اصلاً نمیتوانیم پیشبینی کنیم که حالا این دستاوردها را اگر کنار هم گذاشتیم دقیقاً چه از کار در خواهد آمد؟\\
چون فرض این است میخواهم با قدم برهان حرکت کنیم. نکاتی که در آخر عرض کردم حدس من بود. بر اساس شواهدی که من جمع کردم چه حالا فرض کنید آن حکمتی که نوشته میشود صبغهی عرفانیاش بیشتر است، از اصول موضوعه کمتر کار میکند، از معرفتشناسی غربیها در طرح مسئله یا اثبات مسئله استفاده میکند و امثالذلک. اینها حدس است؛ اما ما در فلسفه
{\large «نَحنُ أبنَاءُ الدَّلِیلِ حَیثُمَا مَالَ نَمِیلُ.»}
متّبع برهان است. برهان که آمد پیش میرویم و من از این عقیده، از این عملکرد صدرایی خیلی خشنودم و همین را علّت موفقیت صدرا میدانم، رحمةاللهعلیه و من این را در مخالفین صدرا کمتر دیدم. مخالفین صدرا هم یک چیزی در کلهاش رفت دیگر رفته در کلهاش. کانّه پنجاه سال آیۀ قرآن است انگار نازل شده است، صدرا اینطور نیست. صدرا خیلی تجدّد رأی دارد. بهشدت اصالت ماهوی است؛ اما ذهن دارد کار میکند روی مسئله. میرسد به اینکه اصالت وجود حقّ است. احترام استاد و 20 سال اصالت ماهوی بودن کنار، حالا اصالت وجودی است، 11 تا دلیل هم برایش اقامه میکند. این انسان نابغه اینچنین است. انسان بیسواد، کمسواد، خشک ذهن غیرمتخصص یک چیزی میرود در سرش عَن تقلیدٍ همان هم میماند تا آخر عمر. چرا؟\\
اصلاً روی مسئله کار نمیکند. با او هم حرف بزنی میگوید این در خون من است. آدم متخصّص هیچچیزی در خونش نیست؛ چون کار میکند. هیچ رودربایستی هم ندارد. هیچ رودربایستی ندارد بگوید من 20 سال خطا کردم. این هنر صدرایی است و همین است که حکمتی میسازد که 500 سال سر سفرهاش همه نشستند و این ارزشمند است. من میخواهم عرض بکنم این هویّت علم است که متطوّر است و این در حکمت باید بیشتر خودش را جلوهگر باشد و واقعاً هم ما نمیدانیم حالا آن حکمت را بنویسیم چه از کار در میآید. اسمش را چه بگذاریم؟\\
حدس من این بود که حالا این 5، 6 تا خاصیّت را مثلاً داشته باشد و من تصوّرم بر این است که آقای حکیمی شاید میخواهند بگویند اصلاً من با جلسهی امروز بخشی از تناقضاتی که گمان میکردم حالا در درون وجود دارد بهگونهای حل شد، چیز دیگر از کار در آمد. واقعاً هم همین است. یعنی استفادهنکردن از مبانی ضرری است که ما در حکمت صدرایی \{دیدهایم\}، این را آقای مطهری تصریح کرده است، آقای فیّاضی تصریح کرده است، حضرت آقای جوادی تصریح میکردند. علّت هم دارد. 3، 4 علّت. علّت اول این است که اولاً مبدعین هیچ موقع نویسندگان خوبی نیستند. اصلاً گویا این دو با هم جمع نمیشود. مرحوم آقای طباطبایی (رحمتاللهعلیه) در تفسیر المیزان مبدع است. ریخته و رفته. دامن دامن ریخته و رفته که یکی مثل آقای مطهری (رحمتاللهعلیه) میگوید من هر چه نوشتم یا همۀ مطلب را از المیزان گرفتم یا حداقل الهام را از المیزان گرفتم. راجع جامعه و تاریخشان که جزء بهترین جامعه و تاریخهایی است که نوشته شده میگفتند من همهی مطلب را از المیزان گرفتم.\\ مبدعین اینچنین اند؛ یعنی من گفتم مثل شیر در جنگل اند، میریزند و میروند. این دیگران اند که باید بیایند نظام بسازند، تنظیم کنند، ترتیب کنند، روی هم بچینند. لازم را از ملزوم به دست بیاورند. لازمِ لازم را لازم به دست بیاورند. صدرا مگر چقدر عمر کرده است؟ چقدر در این عمر نوشته است؟ در کنار کارهای عملی اش. من که غبطه میخورم، 7 بار انسان پیاده مکه برود. ما اینجا تا طرقبه پیاده برویم به نظرم تا یک هفته پایین تنه، بالا تنه، همه جا تخریب \{میشود\}، خلاص. 7 بار انسان پیاده برود مکّه. کهک زندگی میکند، 40 کیلومتر است تا حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها). هر روز بیاید حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) بیاید زیارت و برگردد که بعد تو راه حالا برهان اتحاد عاقل و معقول را در راه به او میدهند. با این کارهای عملی، این همه کتاب با این دقّت. طبیعی نیست. این یک مطلب.\\
دوم: همیشه انسان از جدید در هراس است. حرف خودش است میبینی میخواهد یکجوری از فیثاغورس بگیرید بیایید به اینطرف، بگیرد بیندازد گردن کسی که فلانی هم یک جایی این حرف را زده است؛ چون هم دیگران از جدید میترسند هم... یکی از خوبیهای نظام دانشگاهی بعد از دوره رنسانس همین شد که حرف جدید زدن دیگر اینقدر ترس نداشت. حالا فوقش انسان که در مثل فارسی میگوییم، میگوییم انسان باید اینقدر مِعر بگوید تا تبدیل به شعر بشود. همین است. بچه طلبه مقاله بنویسد نصفش چرت است. تا چرت ننویسد به مطلب واقعی نمیرسد. من بخواهم بشوم علامه زمان که حالا یک کلمه غلط نداشته باشم. این مطلب، مطلب درستی نیست. مینویسم 4 تای آن غلط بود، 2 تای آن درست است بالاخره تفاهم میکنم، میفهمم کجایش اشتباه کردم، کجایش اشتباه
\{نکردم\}.\\
صدرا خیلی ترس دارد از اینکه حالا آرای جدید \{را بیان کند\}، حالا درعینحال شجاع هم هست؛ ولی لذا بعضی از آرای جدیدش را میخواهد خدمت استادش جناب میرداماد بنویسد اولش اینقدر از میرداماد تعریف کرده که آدم میفهمد یکذره این تعریفات مال چیست. حالا ما دوکلمه حرف جدید داریم یک موقع... اینها باعث میشود. حالا که اصلش را گفته اینقدر ترس دارد حالا میخواهد روی آن هم بچیند. بیاید پنبه ماهیت و جوهر و عرض را بزند.\\
میگویند بابا هیچچیزی نمیفهمد و این بد است؛ یعنی در سیستم حوزههای ما این گشاده صدری باید باشد که طرف بتواند حرف بزند. خدا رحمت کند مرحوم آقای مطهری (رحمتاللهعلیه) را. یک جا در یک کتابشان یک کلمه نوشتند داستان حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) افسانه است. دانشجوهای شیراز آمدند جلوی من گفتند آقا ما اینهمه گریه کردیم برای حضرت رقیه آنها چه میشود؟\\
گفتم آن گریهها ثواب دارد. در هندوستان انتشاراتی که ترجمه حماسه حسینی ایشان را چاپ کرده بود آتش کشیدند و مسئولش ترور شد به دو جهت:\\
یکی اینکه گفتی داستان حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) افسانه است. دوم اینکه ذوالجناح را انکار کردی. هند کلّ عزاداریاش با ذوالجناح کشی است. ذوالجناحها شناسنامه دارند. این ذوالجناح نسب و نطفهاش همان نطفه آن ذوالجناح است. این فضای علمی را تنگ میکند آدم نفس نمیتواند بکشد. بد است. فهم از سنّت را با سنّت قاطیکردن بد است. در فهمها یک فهم خاصّ را مُحکّم دانستن بد است.\\
مبانی تنقیح نشده باشد بخواهد انسان حرف بزند بد است؛ یعنی علم پیش نمیرود. در نتیجه این میشود که حالا یک نفر میآید یک مطلبی را ثابت میکند؛ یعنی مثلاً فرض کنید قرنها انسان این را میشنیده که مادر امام سجاد (علیهالسلام) شهربانوست دختر یزدگرد است. حالا آقای سید جعفر شهیدی میآید با ادله متقنی ثابت میکند که اینچنین نیست. این دروغ تاریخ است. حالا طرف مگر باورش میشود؟\\
رفته در خونش. به قول طرف میگفت من این در خونم است. آدم محقّق هیچچیزی در خونش نمیرود. در خونم است؛ یعنی چه؟\\
بحث علمی است، برهان است
{\large «نَحنُ أبنَاءُ الدَّلِیلِ حَیثُمَا مَالَ نَمِیلُ.»}
بعد علم هم تطوّر دارد؛ یعنی فردا ممکن است یک چیزی از آن خطا در بیاید. یک چیزی از آن در میآید و ما هم در مقام تعلیموتعلم باید روی آخرین نظریات مانور بدهیم. اگر صدرا بین محمول بالضّمیمه و مِنصمیمه دیوار را شکست برداشت، این هنوز در کفایةالاصول نخوانیم محمول بالضّمیمه و مِنصمیمه. میدانید نمیکنیم این کار را. نتیجه این است که دائماً انگار عقبیم. بهجای اینکه روی شانه دیگران قدم بگذاریم میخواهیم کنار آنها راه برویم که نمیشود. غرب اینچنین نیست. در غرب همیشه آخرین نظریات مطرح است؛ لذا فکر در ساختن چیز جدید است بر اساس این آخرین نظریه نه بر اساس آنچه که به تاریخ علم پیوسته است و این از مشکلات آموزشی ماست که حالا امیدواریم انشاءالله با این تلاشهایی که اخیراً دارد در حوزهها انجام میشود بهگونهای حل بشود.
\begin{center}
{\large «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ.»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
{\Large{فهرست منابع}}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
سوره یوسف، آیۀ 76.
\item
شرح المنظومة، سبزواری، هادی بن مهدی، نشر ناب، ۱۳۶۹ هجری شمسی، جلد ۲، صفحه ۹۶.
\item
شرح المنظومة، سبزواری، هادی بن مهدی، نشر ناب، ۱۳۶۹ هجری شمسی، جلد ۲، صفحه ۶۴.
\item
الکافي، کلینی، محمد بن یعقوب، دار الکتب الإسلامیة، ۱۳۶۳ هجری شمسی، جلد ۱، صفحه ۳۳۷.
\end{enumerate}
\end{document}