\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\begin{center}
{\large «أعوذُ بأللّٰهِ مِنَ ألشَّیطانِ ألرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ ألرَّحمٰنِ ألرَّحیم وَ بِهِ نَسْتَعین إنَّهِ خَیرُ مُوَفَّقٍ وَ مُعین.»}
\end{center}
\begin{center}
{\large «بِكَ عَرَفْتُكَ وَأَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ وَدَعَوْتَنِى إِلَيْكَ، وَلَوْلا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ.»}
\end{center}
امام سجاد (علیهالسلام) در این فقرات میفرماید خدایا من به وسیله تو، تو را شناختم و تو بودی که من را به سوی خودت راهنمایی کردی و تو بودی که من را به سوی خودت خواندی و اگر تو نبودی من نمیدانستم تو چه بودی. خیلی جملات عجیبی است.\\ بحثی دارند حکما، متکلمین، فلاسفه که خدا را با چه اثبات کنیم؟\\
معمولاً میگویند که خدای متعال را از راه آثارش باید بشناسیم.\\
جمله مشهوری است در کلام عرب که
{\large «البَعْرَةُ تَدُلُّ على البَعيرِ، و الرَّوْثَةُ تَدُلُّ على الحَميرِ، و آثارُ القَدَمِ تَدُلُّ على المَسيرِ، فهَيْكَلٌ عُلْويٌّ بهذهِ اللَّطافَةِ، و مَرْكَزٌ سُفْليٌّ بهذهِ الكَثافَةِ كيفَ لا يَدُلاّنِ على اللّطيفِ الخَبيرِ؟!»}\\
میگوید که پشگل شتر میفهماند که شتری اینجا بوده است. کثافت الاغ میفهماند اینجا الاغی بوده است. انسان از آثار پی به موثر میبرد. آیا این آسمان پر از ستاره، این زمین پر از کوه و دره دلالت نمیکند که یک سارندهای دارد؟\\
این را اصطلاحاً برهان علّی میگویند، پی بردن از معلول به علت، پی بردن از مخلوق به خالق، پی بردن از اثر به مؤثر، اما در کلام اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) تأکید است بر اینکه امر برعکس است، یعنی در حقیقت خدا آن قدر وجودش ضروری است، آن قدر وجودش بدیهی است، آن قدر وجودش روشن است که معنا ندارد ما بخواهیم از راه مخلوقات به وجودش پی ببریم، بلکه باید مخلوقات را در پرتوی او بشناسیم. الآن خواندیم
{\large «بِكَ عَرَفْتُكَ»،}
خدایا من تو را به خودت شناختم.\\
در دعاهایی که بعد از نماز میخوانیم، این دعا وارد است:
\begin{center}
{\large «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى.»}
\end{center}
یعنی اول خدایا خودت را به من بشناسان، اگر خودت را به من شناساندی، من پیغمبرشناسم، من اگر پیغمبرشناس بودم، امامشناسم و لذا در سراسر قرآن مجید هیچ کجا در ارتباط با اثبات خدا ما آیه و برهان و مطلبی نداریم. فرهنگ قرآن این است که خدا شکبردار نیست که بخواهیم اثباتش کنیم؛ منطق قرآن این است:
{\large «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ {\Large{1}}.»}\\
خدا شکبردار نیست. در دعای عرفه امام حسین (علیهالسلام)، در پایانش که اختلاف است که حالا برای امام حسین (علیهالسلام) است یا برای ابن عطاء اسکندرانی است، عبارت این است:
{\large « اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟»}\\
خدایا موجودی است که از تو روشنتر باشد که بخواهد تو را به ما نشان بدهد؟\\
{\large «متى غِبتَ حتّى تَحتاجَ إلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيكَ؟!»}\\
چه زمانی تو غائب بودی که حالا یک چیزی بخواهد تو را برای ما روشن کند و ما را به سوی تو دلالت کند؟!\\
به تعبیر فروغی:
\begin{center}
کی رفتهای از دل که تمنا کنم تو را؟
\hspace*{2.5cm}
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را؟
\end{center}
\begin{center}
غائب نگشتهای که شوم طالب حضور
\hspace*{2.5cm}
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
\end{center}
\begin{center}
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
\hspace*{2.7cm}
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
\end{center}
\begin{center}
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
\hspace*{2.5cm}
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
\end{center}
رفقا میگفتند مرحوم علامه حسینی طهرانی (رحمتاللهعلیه) سالی یک بار، دو بار، سه بار از تهران به همدان میرفتند و این بهخاطر امر مرحوم آقای حداد بود که فرموده بودند شما زیاد همدان بروید. در یکی از این سفرها که میرفتند، یکی از رفقا میگفت من کنار دست مرحوم علامه حسینی طهرانی (رحمتاللهعلیه) بودم، بین راه در دشت، کشتهای مختلفی با رنگهای مختلف شده بود. من این تصویر را در شمال دیدم، انسان یکدفعه میبیند تپه روی کوه یک قسمتش زرد است، یک قسمتش سرخ است، یک قسمت سبز است، یک قسمت قهوهای است، بر اساس کشتهای مختلف. ایشان میگفتند که آقا به من رو کردند، گفتند فلانی نگاه کن خدا هزار رنگ است.\\
عبارت امام سجاد (علیهالسلام) این است:
{\large «بِكَ عَرَفْتُكَ»،}
من تو را به تو شناختم، اینکه انسان از راه اثر پی به مؤثر ببرد، خوب است ولی برای انسانهای ضعیف است. مرحوم صدرالمتألهین هم هنرش این بود، آمد در مورد خدای متعال یک برهانی ساخت به نام برهان صدیقین که گفتند این برهان را از متن آیات و روایات گرفتند، در آن برهان ما از خود خدا به خدا پی میبریم. مثال زدن در مسائل عقلی یک مقدار مشکل است، اگر بخواهیم حالا مثالی بزنیم، یک موقعی یک عکسهایی بود، بین بچهها هم بود، خودم چندتایش را بررسی کرده بودم، به آنها عکسهای سهبعدی میگفتند. یک برگه دست شما میدادند، میگفتند این برگه چه است؟\\
هیچی، یک سری خط کج و معوج است، یک سری رنگهای بههمریخته است.\\ میگفتند نه، خوب دقت کن، دقت میکردی باز میگفتی هیچی.\\
میگفتند نه، بگیر جلوی چشمت، خوب دقت کن. جلوی چشمت میگرفتی، خوب دقت میکردی، پلک نمیزدی، میدیدی این عکس به یک موتورسوار تبدیل شد، به یک کشتی تبدیل شد. من مکرر دیده بودم، به یک منظره سرسبز تبدیل میشد، خیلی هم منظم و مرتب؛ عکسهای سهبعدی خیلی هم دیدنی است. ما که ندیدیم، رفیق ما میگفت در کشور کویت ما یک سینمایی رفتیم و در آن سینما عینکی به چشم ما زدند و در پرده فیلم سهبعدی نمایش میدادند، با این عینک دیده میشد؛ میگفت که آن فیلم، فیلم دیدنیای بود. ظاهراً فیلم راز بقا بوده است، ایشان میگفتند تا من عینک را زدم، فیلم شروع شد، بلند شدم فرار کنم، انگار پلنگ داشت میآمد من را بخورد، این قدر (واقعی بود).\\
حالا من عکس سهبعدیاش را دیدم، عکس به ظاهر خطهای کج و معوج است، خوب که دقت میکنی، میبینی نه یک کشتی است. جهان این چنین است، همه چیز به نظر میآید جز خدا، خوب که دقت کند، میبیند جز خدا چیزی نیست؛ مثل آن کشتی که بالا آمد. کار اهل معرفت هم همین است، نگاه انسان را متمرکز و تصحیح میکند، تقویت میکند، انسان آنچه را که هست، از آنچه را که هستنما است تشخیص میدهد. ابتدا نمودها و آیتها را میبیند، کج و معوج، بریده از مبدأ، خوب که دقت میکند، میبیند
{\large «هَلْ مِنْ إلَهٍ غَیر الله»،}
خیلی این قسمتهای دعای ابوحمزه عالی است، این قسمتها را شما در کلام نمیبینید، در فلسفه تا زمان صدرالمتألهین نمیبینید. یعنی این مطالب 900 سال حدوداً قبل از صدرالمتألهین گفته شده است؛
{\large «ِبِكَ عَرَفْتُكَ»،}
این یعنی برهان صدیقین. خدایا من تو را به تو شناختم.\\
راوی میگوید من خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم، حضرت به من فرمود خلق را به خدا باید شناخت یا خدا را با خلق؟!\\
گفتم که خلق را باید به خدا شناخت.\\
حضرت فرمود:
{\large «صَدَقْتَ»،}
این حرفت درست است.\\
{\large «وَأَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ»،}
خدایا تو خود دلیل من هستی بر خود، چیز دیگری نیست که واسطه راهنمایی من بر تو باشد؛ چون هیچ چیزی از تو روشنتر نیست. معرِّف باید اجلای از معرَّف باشد؛ چیزی از خدا آشکارتر نیست. یک شعری در اول منظومه مرحوم ملا هادی سبزواری آمده است، این شعر خیلی شیرین است:
\begin{center}
{\large «يا مَنْ هُوَ اخْتَفَى لِفَرْطِ نورِهِ
\hspace*{2.5cm}
الظّاهِرُ الْباطِنُ فى ظُهورِهِ»}
\end{center}
ای خدایی که از شدت روشنایی و ظهور مخفی شده است. یک قانونی ما داریم، علما به آن معتقد هستند، میگویند:
{\large «کُلُّ شَیْءٍ إذا جاوَزَ حَدَّهُ، إِنْقَلَبَ إِلی ضِدِّهِ.»}\\
چیزی اگر از حدش بگذرد، به ضدش تبدیل میشود.\\
شما ببینید شیرینیای که زیاد شیرین میشود، ترش میشود، میترشد.\\
{\large «کُلُّ شَیْءٍ إذا جاوَزَ حَدَّهُ، إِنْقَلَبَ إِلی ضِدِّهِ»،}
چیزی اگر زیاد حضور داشت، مخفی است. اینطور میگویند، شما سر ظهر، وسط بیابان، بگویند الآن آشکارترین چیز چیست؟\\
میگویی خورشید است. خب این خورشید را شما شروع کن ده دقیقه نگاهش کن، ده دقیقه هم نمیشود به نظرم، کمتر از اینها است. پنج دقیقه نگاه کن، یکی، دو دقیقه که بگذرد، چشمت باز است، خورشید را نمیبینی، تاریک میشود، چرا؟!\\
شدت نور کورت میکند، تاریکی ایجاد میکند. دیدگاه اهل معرفت این است،
{\large «بِكَ عَرَفْتُكَ وَأَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ.»}\\
میگوید کجاست، مخفی است؟\\
کجایش مخفی است، اصلاً چه کسی غیر از خدا ظاهر است؟\\
خدا بابا فرج مجذوب را رحمت کند، موقع مرگش مدام در گوشش میگفتند
{\large «لا اله الا الله»}
بگو، نمیگفت. سرّ این هم که میگویند
{\large «لا اله الا الله»}
بگو، روایتی از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است:
{\large «مَنْ كَانَ آخِرُ كَلاَمِهِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ دَخَلَ اَلْجَنَّةَ قِيلَ فَإِنْ قَالَهَا فِي حَيَاتِهِ قَالَ تِلْكَ أَوْجَبُ وَ أَوْجَبُ {\Large{2}}.»}
کسی که آخرین سخنش
{\large «لا اله الا الله»}
باشد، بهشتی است.\\
خدا رحمت کند یکی از زهاد تهران را، خیلی مرد با سلیقهای بود، این مدام دعا میکرد خدایا من که میخواهم از دنیا بروم، با حال خوش از دنیا بروم، سرخوش باشم از دنیا بروم. بعد هر شب که میخواست بخوابد، در رختخوابش مینشست، میگفت که شامم را که خوردهام، نماز عشاءام را که خواندهام، ذکرهای قبل از خوابم را هم که گفتهام، الآن هم چند تا
{\large «لا اله الا الله»}
میگویم که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود هر کس آخرین حرفی که زده است
{\large «لا اله الا الله»}
باشد، بهشتی است، بعد میخوابم، عزرائیل مرد هستی بیا، من آماده هستم.\\
برای این که به این روایت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عمل بشود، مستحب است مدام به محتضر بگویی که
{\large «لا اله الا الله»}
بگو، خیلی از مردم هم میگویند، اگر ایمانشان مستقر باشد، مستودع نباشد.\\
اگر ایمان مستودع باشد، نمیگوید، میپرد، اگر ایمان مستقر باشد، ایمان میماند، لذا در دعاها میگویند که ایمان مستقر از خدا بخواهید، ایمان ثابت که در جان بنشیند، نه بر زبان بچرخد. هر چه به بابا فرج مجذوب گفتند که
{\large «لا اله الا الله»}
بگو، نمیگفت. گفتند چرا نمیگویی؟!\\
گفت که آخر
{\large «لا اله الا الله»}
یعنی چه؟\\
گفتند یعنی نیست خدایی جز الله. گفت که من 30 سال است جز خدا ندیدم چه بگویم نیست خدایی جز الله، نفیای را نمیتوانم بگویم؛ از عرفا بود.\\
گفت میگوید که
{\large «لا اله الا الله»}
بگو، من در
{\large «إلا الله»}
إلا الله هستم، در اینجا هستم، در
{\large «لا اله الا الله»}
هست که شما گیر هستید.\\
گفت که من 30 سال است جز حق نمیگویم، جز خدا نمیگویم، به زبانم نمیآید، من غرق هستم. آدم غرق را بگوییم حالا بیا دست و صورتت را بشوی.\\
عربها میگویند:
{\large «ألْغَریق لا یَخافُ ألْمَطَر.»}\\
کسی که غرق است، از باران نمیترسد. در تعقیبات نماز صبح جملهای آمده است که این جمله را تأیید میکند:
{\large «یا مَنْ دَلَّني عَلَیْهِ حًقیقة الوجود»،}
ای کسی که حقیقت هستی، من را بر او دلالت کرده است. حقیقت هستی چیزی جز پروردگار نیست.\\
{\large «وَدَعَوْتَنِى إِلَيْك»،}
تو من را به سوی خودت خواندی.\\
{\large «وَلَوْلا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ.»}\\
اگر تو نبودی، من نمیدانستم که تو چیستی. با این جمله معرفتی شروع میشود، ادامه دارد.\\
{\large «الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِى وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ يَدْعُونِى.»}\\
حمد و سپاس ویژه خدایی است که من او را میخوانم، بلافاصله او اجابت میکند، گرچه وقتی او من را میخواند، من با کندی او را اجابت میکنم. میگوید نماز اول وقت، آخر وقت میخوانم. میگوید اولین درآمدی که مرد، انسان مومن پیدا کرد، با اولین درآمد در سن 15 سالگی به بالا که مکلف میشود، از سن 15 سالگی به بالا با اولین درآمدی که پیدا میکند باید خمس برای خودش مشخص کند؛ نمیکند.\\
میگوید تا مستطیع شدی، حج برو، استطاعت هم میگوید توشه رفتن به حج است، این استطاعت است و وقتی برگشتی به کفاف برگرد، زندگیای که داشتی به هم نخورد، همان زندگی باشد.وقتی من را میخوانی، من این پا و آن پا میکنم، یک قدم میآیم، دو قدم برمیگردم. وقتی تو دعوتم میکنی، من کند هستم ولی وقتی من تو را میخوانم،
{\large «فَيُجِيبُنِى.»}\\
ابن مالک گفته است:
\begin{center}
{\large «و الفاء للترتیب باتصالی
\hspace*{2.5cm}
و ثم للترتیب بانفصالی»}
\end{center}
بلافاصله پس از خواندن خدای متعال اجابت میکند، منتها اجابت هفت نوع است، هفت جور ما استجابت دعا داریم، ما یک نوعش را بلد هستیم که اگر گفتیم خدایا ماشین بده، بیرون رفتیم ماشین پارک باشد، یکی هم یک سوییچ بگذارد کف دست ما. این نوعش را ما بلد هستیم، با این که اینطور نیست. استجابت انواعی دارد، گاهی به تکفیر سیئات است، گاهی به تبدیل سیئات به حسنات است، گاهی به رفع بلایا است، گاهی به تضعیف حسنات است، گاهی به پاسخ دادن و استجابت دعا است، در آن دنیا که در روایت داریم در آن دنیا وقتی که حاجتهای مومن که در این دنیا پاسخ نداده شده است، استجابت میشود؛ مؤمن میگوید خدایا ای کاش در دنیا هیچ یک از دعاهای من را مستجاب نمیکردی، همه را میگذاشتی و اینجا مستجاب میکردی، این قدر شیرین است، آنجا آن قدر ارزشمند است.\\
{\large «الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى»،}
چقدر امام سجاد (علیهالسلام) دعا را شیرین شروع کرده است. حمد ویژه پروردگار است، سپای مخصوص خداوندی است که
{\large «أَدْعُوهُ»،}
من او را میخوانم،
{\large «فَيُجِيبُنِى»،}
دائماً من او را میخوانم، دائماً هم او جواب میدهد.
{\large «أَدْعُوهُ، فَيُجِيبُنِى»،}
فعل مضارع است، دال بر استمرار است. من همیشه میخوانم، او هم همیشه جواب میدهد، خسته نمیشود.\\
{\large «وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ يَدْعُونِى»،}
گرچه کند هستم، وقتی او من را میخواند.\\
{\large «وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِى وَ إِنْ كُنْتُ بَخِيلاً حِينَ يَسْتَقْرِضُنِى.»}\\
حمد و سپاس ویژه پروردگاری است که من از او سوال میکنم، به من میدهد؛ گرچه وقتی او از من قرض میخواست، من بخیل هستم.\\
اشاره به آیه قرآن دارد:
{\large «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً {\Large{3}}.»}\\
چه کسی است که به خدا قرض بدهد؟\\
خیلی عجیب است دیگر، تمام هستی ما از خدا است، هستی همه عالم از خدا است، آن وقت میآید قرض میگیرد که چه؟\\
قرض برادر مومن را قرض بر خودش حساب میکند. میگوید چه کسی است به خدا قرض بدهد که اگر قرض بدهد، خدا چند برابر به او میدهد؛
{\large «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً»،}
چندین برابر خدای متعال به او میدهد.\\
عزیزان مستحضر هستند که ثواب قرض بیشتر از صدقه است. در روایات داریم صدقه را به ده برابر ثواب میدهند، قرض را به 18 برابر. از امام میپرسند چرا با اینکه کسی که صدقه میدهد، میدهد که میدهد، اما متن روایات این است، قرضالحسنه ثوابش بیشتر از قرضی است که بازگشت ندارد. پدر ما اسم صدقه را قرض الپسنده گذاشته است. میگویند چرا؟\\
امام میگوید بهخاطر این که قرضالحسنه اینطور است، شما میدهی، پول در چرخش است. دو میلیون در زندگیات کنار گذاشتی، میگویی خدایا من این را میخواهم با آن کار راه بیندازم. چه است جوان، میخواهی ازدواج کنی؟\\
این 200 تومن برای تو باشد، ماهی چقدر به من میدهی؟\\
20 تومان.\\
تو میخواهی چه کار کنی، میخواهی ماشین بخری، یک میلیون کم داری؟\\
این یک میلیون تومان برای تو باشد، ماهی چقدر به من میدهی؟\\
ماهی 50 تومان.\\
این مرتب میچرخد، 10 سال، 20 سال، ولی صدقه اینطور نیست، دادی دیگر دادهای، یک بار دادی و دیگر طرف خورده است و تمام شده است؛ لذا ثواب آن 18 برابر است و ثواب این 10 برابر است.\\
میگوید چقدر خدای خوبی است، من میخواهم بلافاصله میدهد،
{\large «أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِی وَ إِنْ كُنْتُ بَخِيلاً حِينَ يَسْتَقْرِضُنِى.»}\\
یک جمله دیگر بخوانم:
{\large «وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أُنادِيهِ كُلَّما شِئْتُ لِحاجَتِى وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِى لِى حاجَتِى.»}\\
حمد و سپاس ویژه پروردگاری است که من هر زمان که بخواهم، او را میخوانم، فریادش میکنم برای حاجتم.\\
از فرقهای اسلام با مسیحیت همین است. در مسیحیت روز خاص، ساعت خاص، مکان خاص طرف باید برود تا با خدا ارتباط بگیرد. این هم اگر ارتباطشان این باشد که ما گاهی دیدیم، دیدنی است، در کلیسا میروند، یک سروصدایی از خودشان درمیآورند، یک مقداری هم میخوانند اینطور ولی باقیاش دیگر ادا و اطوار است. در اسلام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
{\large «جُعِلَتْ لِیَ الأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً {\Large{4}}.»}\\
زمین برای من مسجد است، زمین و زمان مطرح نیست. در دستشویی حرف زدن مکروه است. در دستشویی نشستی، بچهات بابا گفت، جواب نده، چون مکروه است ولی
{\large «لا إله إلَّا الله»}
بگو، مستحب است، در دستشویی هم ذکر مستحب است.\\
{\large «جُعِلَتْ لِیَ الأَرْضُ مَسْجِداً»،}
زمین معبد میشود، زمان محل عبادت میشود. لذا میگوید حمد و سپاس ویژه خدایی است که من او را فریاد میکنم، میخوانم او را هرگاه برای حاجتم بخواهم،
{\large «وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى»،}
هر موقع که بخواهم با او خلوت میکنم برای رازگوییام.\\
مرحوم آقای بیات (رحمتاللهعلیه) میفرمودند که آقای انصاری یک اربعین به من ذکر دستور دادند، فرمودند حاج حسن آقا این اربعین خیلی اثر دارد، برای تو خیلی کار میکند ولی شرطش این است که با توجه کامل ودر یک جای کاملاً خلوت (خوانده بشود). ایشان میفرمودند که من برای این که حرف ایشان را گوش کرده باشم، هر روز که در مغازه میآمدم، مقداری رتق و فتق امور، همان اول صبح به صحرا میزدم. در قدیم هم صحرا با شهر فاصلهای نداشت، چون شهرها بزرگ نبود. میفرمودند که به صحرا میزدم، جایی که احدی نبود، رو به قبله ذکرم را میگفتم، برمیگشتم.\\
گفتند روز 37 یا 38 اربعینم بود، یکدفعه متوجه شدم ساعت 11 است، یک ساعت حدوداً مانده به اذان ظهر، آقای انصاری هم فرموده بودند این دستور وقتش تا اذان ظهر است، نباید از اذان ظهر بگذرد، حداکثر وقت آن تا اذان ظهر است. گفتند مضطر شدم، گفتم بخواهم صحرا بروم و برگردم که نمیرسم، خدایا چه کنم؟\\
بر خدا توکل کردم، بیاختیار راه افتادم و از بازار بیرون آمدم، ناخودآگاه در مسجد جامع همدان آمدم. مسجد جامع حیاط بزرگی داشت، وسطش و اطرافش، جاهای مختلفی بود که در آن نماز خوانده میشد. یک قسمت از مسجد جامع متروکه بود، ایوانی متروکه بود، وارد این ایوان شدم، دری بود که به یک سردابی میرفت، به یک پستویی، در چوبی را باز کردم و داخل رفتم. برای اینکه کسی مزاحمم نشود، این خرک پشت در را انداختم، درهای قدیمی بودند، یک خرکهای بزرگی داشتند، اسمش رویش بود واقعاً. این خرک را بستم، داخل آمدم، رو به قبله نشستم، شروع به ذکرگفتن کردم. ایشان میگفتند همین که مشغول شدم، مکاشفه شروع شد، یک کشف بسیار قوی که خصوصیات این کشف را نوشتم و چون خود این کشف احتیاج به یک توضیح مفصل دارد، اگر یادم بود انشاءالله یک شب دیگر خدمتتان عرض میکنم؛ یعنی اگر یادم بود که بگویم، زیرا کشف یادم است.\\
گفتند هیچی، به آن کشف مشغول شدیم، مکاشفه خیلی قویای بود. گفتند خوب که غرق در آن کشف شدم و از همه اطراف خودم غافل شدم، کشف صوری بود و من اصلاً متوجه نبودم، یک موقع دیدم دارد روی سر شانهام میزند، از حال خودم بیرون آمدم، دیدم آقای انصاری است. گفتند که فرزندم بس است دیگر، نماز ظهر نزدیک است.\\
ایشان میگوید که من مانده بودم، من خرک این در را از پشت انداخته بودم، ایشان چطور داخل آمد، چطور داخل شدند و از کجا میدانستند که من اینجا هستم؟\\
فرمودند که فرزندم دیگر بس است.\\
{\large «وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِى لِى حاجَتِى.»}\\
الآن من اراده کنم با خدا خلوت کنم، هیچ جا در اینجا جا نباشد، روی پشتبام میروم. من هستم و خدا، این در مکتبها و فرهنگهای دیگر نیست. لذا مرحوم آقا به شاگردان تهرانش که اهل حرف گوش کردن بودند و قدیمی بودند و حرف را از روی هوا میقاپیدند، سالکان زرنگی بودند، فرمودند که در خانه برای خود یک اتاق ذکر داشته باشید، 1/5 در 2 متر و این خانه را جایی درست کنید که سروصدا اذیت نکند و این خانه ذکر شما باشد. خود مرحوم علامه حسینی طهرانی (رحمتاللهعلیه) هم در احمدیه، هم در پیچ شمیران، هم در مشهد اتاق ذکر داشتند. اتاق ذکرشان در احمدیه دیدنی است، بالای پشتبام، عقب خرپشته اتاق ذکر بود. هم به همسرشان فرموده بودند که من وارد این اتاق که شدم، خانه آتش که گرفت، به من کاری نداشته باشید، بچه در حوض افتاد، به من کاری نداشته باشید؛ من وقتی در این اتاق هستم، اصلاً نیستم، فرض کنید من مردم.\\
گاهی که حال بسط، حال بسطهای قوی داشتند، گاهی حضورشان در این اتاق 17 ساعت میماندند، البته کمتر بوده است، معمولاً یک ساعت، دو ساعت موقع ذکرشان بوده است و با آن اتاق هم مانند مسجد برخورد میکردند. یعنی زن حائض آنجا نیاید، انسان جنب نیاید، آدم بیوضو وارد نشود، عکس آنجا نباشد، فضا کاملاً بسته نباشد، یک در بیشتر نداشته باشد؛ اتاق ذکر باشد دیگر برای خلوتهایشان.\\
{\large «وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِى لِى حاجَتِى.»}\\
احتیاج به پارتیبازی هم ندارد که ما میخواهیم آقای استاندار را ببینیم، این را ببین و آن را ببین، حالا بشود یا نشود، مسئول دفتر بگذارد، نامه ما را ببرد یا نبرد، آقا جواب ما را بدهد یا ندهد، اینطور نیست.\\
خب، حالا با او خالی کردم (خودم را)، نشستم و خلوت کردم،
{\large «فَيَقْضِى لِى حاجَتِى»،}
بلافاصله خلوتی که با او حس شد، حاجت من برطرف میشد.\\
مرحوم علامه حسینی طهرانی (رحمتاللهعلیه) میفرمودند، طبق قرآن کریم، زمان حضرت زکریا و یحیی (علیهما السلام) در بیتالمقدس، بیتالمقدس دوطبقه بود، طبقه دوم اتاق اتاق بود، این اتاقها اتاق ذکر بود. طبقه دوم راهپله نداشت، هر کس برای خود نردبانی داشت، از اتاقی هم به اتاق دیگر نمیشد بروی. یعنی هر اتاقی یک ایوان به حیاط داشت. کسی که میخواست مشغول عبادت شود، از نردبان خودش بالا میرفت، وقتی بالا میرفت، این نردبان را برمیداشت و داخل میگذاشت، دیگر بین زمین و آسمان مگر طرف با طیرالسماء داخل بیاید. فرمودند اینجا بود که
{\large «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا {\Large{5}}.»}\\
مریم (علیهاالسلام) برای ریاضت یکی از این اتاقها را داشت، هرموقع زکریا (علیهالسلام) بالا میآمد، میدید چه خبر است، ایشان میفرمودند که رزق در این آیه رزق مادی نبوده است، رزق معنوی بوده است، یک مکاشفهای، یک خاطرهای، یک واردهای میدیده است؛ حضرت مریم (علیهاالسلام) خیلی سیرش عجیب بوده است. اینجا بود که حضرت زکریا (علیهالسلام) هوس کرد یک بچه داشته باشد، چه کسی را خدا به او داد؟\\
یحیی (علیهالسلام) را (به او داد)،
{\large «لَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ مِن قَبۡلُ سَمِيّٗا {\Large{6}}.»}\\
آن وقت یحیی (علیهالسلام) چه شد؟\\
آن قدر از خوف خدا گریه کرده بود که این گونههایش، گوشتهایش رفته بود، به استخوان رسیده بود. مادرش نمد ساخته بود، نمدها را به این گونهها میبست که وقتی گریه میکرد، اینها پر بشود و این حضرت زکریا (علیهالسلام) به خطبای بنیاسرائیل گفته بود بر شما حرام است وقتی که یحیی در مجلس است، از جهنم و قیامت یادی کنید. اینها هم تا میدیدند یحیی در مجلس است، میبستند به رجاء، در خوف را میبستند. یکی از روزها پشت ستونی نشسته بود، اینها خبر نداشتند، منبری نگاه کرد، دید که خبری نیست، به باب خوفیات ورود پیدا کرد. یک نعره شنیدند، آمدند و دیدند یحیی افتاده است، غش کرده است، به هوشش که آوردند، دیدند مانند دیوانهها است،
{\large «کَألطائِرِ عَقْلُهُ»،}
سر به بیابان گذاشت، با چه سختی توانستند او را برگرداندند. آدم میخواند، به نظرش افسانه میآید.\\
یک بار دیگر عبارت را بخوانیم:
{\large «وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أُنادِيهِ كُلَّما شِئْتُ لِحاجَتِى وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِى لِى حاجَتِى.»}\\
هر موقع بخواهم با او خلوت میکنم و او هم حاجت من را میدهد و تا حالا هم داده است، اگر آدم دقت کند، میبیند خیلی چیز دارد،
{\large «ألحمدلله.»}
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد.»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
سوره ابراهیم، آیه 10.
\item
مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۵، صفحه ۳۶۵.
\item
سوره بقره، آیه 245.
\item
بحارالأنوار، ج ۱۶، ص ۳۱۶.
\item
سوره آل عمران، آیه 37.
\item
سوره مریم، آیه 7.
\end{enumerate}
\end{document}